شب عجیبی بود .
یهو یادم اومد از شبی که بیمارستان فلسطین رو زدن .
اون موقع هنوز با فرکانس همکاری داشتم .
و وظیفه خودم میدونستم که حتما یه پادکست راجبش بدیم بیرون .
یکی از بچه ها متن قشنگی نوشته بود ولی کم بود و باید متن طولانی تر میشد پس نوشتم با
بغض ، اشک ، هق هق ، سردرد و...
نوشتم و نوشتم
حالا نوبت زدن یه کلیپ بود
تمام سایت های خبری کانال هایی که فیلم و عکس گذاشتن رو گشتم .
خون بود و خون
حالا دیگه خون میدیم و خون گریه میکردم و ادیت میزدم این کلیپ رو با چشم های خونین و جیگر پاره پاره زدم .
یادمه حتی ادیت پادکستش رو هم خودم زدم یعنی اصلا دلم نمیومد بدم کس دیگه ای ادیت بزنه ...
اون شب رو فراموش نمیکنم
اون هق هق گریه رو اون اشک هارو اون سردرد رو اون کلافگی رو اون خون به جیگر شدنم رو و...
من فقط شاهد تصاویر و متن ها بودم و نابود شدم . بمیرم برای دل پدری که تیکه های بدن بچه اش رو از گوشه و کنار خیابون جمع کرد
بمیرم برا دل مادری که بچه شیرخواره اش تو بغلش جون داد .
و حالا تو اگه ذره ای وجدان داشته باشی ذره ای انسانیت تو وجودت مونده باشه ازشون دفاع نمیکنی و از نابود شدن این خوک های صهیونیستی خوشحال میشی ...
#وعده_الصادق
#انتقام_سخت