گاهی تغییرات به آهستگی انجام میشود.
آنقدر آرام و خزنده که در زمان نمیفهمی چه شد؟ چگونه شد؟
فقط یکباره که سر بلند میکنی، میبینی
همه چیز عوض شده است
در و دیوار شهر، سر وضع آدم ها، همه، جور دیگری شده.
آنچه نباید، هنجار و آنچه باید، مکروه و ناهنجار است.
هر کسی برای خود بتی تراشیده از آرزوهایی با جنس پست و مقام و موقعیت و ثروت وخشم و هوی و هوس...
چنین روزهایی آنچنان حق مظلوم است و بی صدا که هیچ اثری از آن به چشم نمیآید،
و باطل، حق به جانب شده و صدای عوعوی سگانش دلهره آور تر از همیشه بر شب سوار است.
کژی وقتی زیاد میشود، شاید مثل منی، دیگر امید به درست شدن خرابی ها نداشته باشد و بنشیند در انتظار صلح و منتظر بخواند خود را.
اما شمع هایی هم به انتظار ایستاده اند که «مثنی یا فرادی» میسوزند و میسازند؛ شهری را که سیاهی و دوز و دغل از سر و شانه هایش بالا رفته.
این شهر یک ابراهیم میخواهد با تبری بر دوش نه...!
با خُلقی نرم، که بشکند قواعد رسوب کرده در عادات مردم را.
افتاده نظری که خاموش و بیصدا، اما روشنگر، چون زنبور عسل هماره در تکاپو باشد.
یک ابراهیم که بداند صندلی ها افول کردنی است و برای تصاحبش نباید ودیعه طهارت دل را به حرص و طمع آلود؛ کسی که قبله اش بلندتر از ستاره و ماه و خورشید، قبله اش شهادت باشد..!
ابراهیمی که بداند آنچه نزد «إله الناس» ماندگار ست و ماندنی؛
«أحبُ الناس، أنفعُ الناس للناس» است و از پس خُلق نرم و دوندگی و چارهسازی ها، آنچه خواهد ماند، راه و رسم شیرینی است که به ذائقه یک ملت مینشیند و همینجا و از میان همین مردم میشود سنگ بنای حق را گذاشت و اتاق فرماندهی حکومت حقه جهانی و نهایی را بنا کرد.
هرچند هزینه آن سوختن، آب شدن و تمام شدن باشد.
این شهر یک ابراهیم میخواست تا یادش نرود و یادش باشد که اگر مسیر نور را خلوت بگذاریم، زرق و برق جاده دنیا کورمان خواهد کرد و دیری نیست که کور، در چاه خود فرو افتد.
تو اوج گرفتی تا قله ها...
جسمت را در دامنه آن به تمام سپردی و روحت راهی خدا شد و راهت برای ملت شروع شد.
ساعاتی در سکوت و سرما و مه و غبار و آتش و دود بود و ملتی به تلاطم شب را صبح کرد!
ابراهیم ما!
سوخت اما یک تنه افسار کژی شهر را به جاده تمدن حق متمایل کرد...
#طلبه_خدمتگذار
#رییس_جمهور
#شهید_جمهور
#ابراهیم
🔻کانال هیئت هنری مبینا
@roydad_mobina