eitaa logo
هیئت روضة الشهداء مهریز
787 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
494 ویدیو
18 فایل
✅واحد خواهران ✅واحد خادم الشهداء ✅خیریه امام حسن مجتبی(ع) ✅گروه جهادی پیامبر اعظم(ص) ✅کانون هنر و رسانه شهید آوینی eitaa.com/rozatolshohadamehriz sapp.ir/rozatolshohadamehriz instagram.com/rozatolshohada.live ادمین @shohadamehriz313 09138584901
مشاهده در ایتا
دانلود
29.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 نــوجوان آســمانـے 💠 🎞 📌موضوع بحث: ❌شیـطان 🌸 ایـنجا مـخصـوص "نـوجــوان هـا" اسـت!!! 🗓 شنبه ها و چهارشنبه های ماه مبارک با شما خواهیم بود... 🔸نکات قرآنـی مخصـوص نوجـوانان 🔸داسـتان‌ها و روایـات زیبـای قرآنـی برای نوجـوانان 🔸مسـابقات متنوع قرآنی هـمراه با جوایز ارزنده برای نوجـوانان 🔰 بـا مـا هـمـراه شـوید... ⬅️ اینستاگرام | آپارات | تلگرام ❇️ @njasemani
هیئت روضة الشهداء مهریز
بسمه تعالی سلام ! ☕️📕📗📘📖📚 همونطور که همه میدونیم #کتاب و #کتابخوانی یک کار بسیار ارزشمند که تو زن
🔰 البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. ♦️ نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💠 نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. 🔆 بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. ✨ ایشان فرمود: با من چه کار داری؟ چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. ♦️ اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 🍀 می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. ✔️ با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای خود و گویی محکم به زمین خوردم.. 🍂 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم، راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت.. 🔵 در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود. می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 🔺 روز بعد، دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. ☑️ سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. 🔶 در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 🔷 از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. 🔴 راننده پیاده شد و می لرزید‌. 🌾 با خودم گفتم: پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 🔵 به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! @rozatolshohadamehriz