هدایت شده از کانال خطبا مدیا
د.
شکسته استخوانی ناله می زد
شهید نیمه جانی ناله می زد
کنار پیکر این طفل معصوم
کبود قد کمانی ناله می زد
🆔 @menbariha
#روضه_شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_علیه_السلام
شب ششم محرمه شبی که متعلق است به اون آقا زاده ای که خیلی از شهدای نوجوانمون به اقتدا کردند و فدای امامشون شدند. شب اون آقا زاده ای که درس بزرگی به همه جونای ولایی داد. اون آقازاده ای که وقتی در شب عاشورا عمو از او سوال کرد مرگ در نظر تو چگونه است با افتخار گفت:« احلی من العسل»،اون آقازاده ای که امامش به او فرمود: يابن اخي انت من اخي علامه و اريد ان تبقي لِاَتسلي بك. (به به عجب جمله ای فرموده آقا ،کیا میخوان با عث قلب امام زمان باشن) فرمود :قاسم جان وجود تو موجب تسلي دل من است. را ستي چه مقام با عظمتي است كه در سن سيزده سالگي باعث آرامش دل عموست.
دو نكته ای تو روضه حضرت قاسمه که تو هیچ روضه ای از شهدای کربلا دیده نمیشه
نکته اول اینه: مرحوم محدّث قمّى در نفسالمهموم نقل مىكند:(جَعَلا يَبْكيانِ حَتّى غُشِىَ عَلَيهِما)؛«هر دو آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند»! ما در وداع هيچ شهيدى از شهداى كربلا اين حال را از امام (عليه السلام) نمىبينيم!!
نکته دوم هم که همه مقاتل نوشتند اینه وقتی شب عاشورا حضرت قاسم فرمود مرگ در نظر من از عسل شیرین تره امام حسین جمله حانسوزی فرمود که در مورد هیچ شهیدی نفرمود: «بَعْدَ انْ تَبْلَو بِبَلاءٍ عَظيمٍ » قاسم جان تو بعد از بلای عظیمی کشته میشی
تا قاسم روز عاشورا تنهايي عمو رو ديد اومد اجازه ميدان بگيره امام دستهايش را به گردن قاسم انداخت ، آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند.
«فَلَمْ يَزَلْ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ حَتَّى أذِنَ لَه» اينقدردستو پاي عمو را بوسيد تا عمو را راضي كرد رفت ميدان اما:
امان ز لحضه آخر كه دست و پا ميزد
عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
هنوز زنده بود كه اون نانجيب مي خواست سر از بدنش جدا كنه . فَجَلَّى الْحُسَيْنُ عليه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ حسين عليه السلام كه فرياد برادرزادهاش را شنيد مانند باز شكارى خود را ببالين وى رسانيده و چون شير ژيانى شمشير كشيده بقاتل وى حمله كرد. بعضي از شهدا همان يك دفعه آقا را صدا مي زدند اما اين ناز دانه با اينكه ابي عبد الله عليه السلام بالاي سرش تشريف داشتند مكرر صدا مي زد يا عماه ، و پاشنه پايش را حركت مي داد.
امان زتشنگي و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهر داغ دلش را به كربلا مي زد
عجيب نيست كه قدش ، چون قد آقا شد
زبس كه بر بدنش خصم، نيزه جا ميكرد
هر آنكه بود در آنجا تن يتيمش را
به روي خاك زمين يا كشيد يا مي زد
با عجله اومد بالاي سر قاسم:«يَعِزُّ عَلى عَمِّكَ انْ تَدْعوهُ فَلا يُجيبُكَ اوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد.
منبع:لهوف سیدبن طاوس
#روضه_شب_هفتم_محرم
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
گفت روضه خون،نیمه شب از روضه بر می گشت،همچین که رسید سر کوچه،ماه محرمه روضه خونده،خسته..گفت برم خونه. رفتم خونه،سر کوچه مردی نشسته بچه ای رو بغل گرفته،خیال کرد مستحقه
سکه ای رو گذاشت رو قنداق بچه،پدر بچه سرشو بالا آورد گفت آقا شیخ من می شناسمت روضه خون آقام حسینی من گدا نیستم،گفت پس نصف شبی با بچه شیر خوار سر کوچه چه می کنی؟
گفت خدا بعد سالها به من یک بچه عنایت کرده،سر شب حالش بد شد به مادرش گفتم غصه نخور،می رسونمش بیمارستان خوبش می کنم بر می گردم،خانمم خیالش راحت شد بچه رو بردم بیمارستان تا بردم پزشکا گفتن بچه ات جون داده،خب برا چی اینچا نشستی؟
گفت من به مادرش قول دادم..
هی میرم جلو خونه هی بر می گردم هی میگم جوابشو چی بدم؟
آی حسینیاااا..
خبر داری اربابت به رباب گفت علی رو سیرابش می کنم؟
لشکر می گه یک جا دلمون برا حسین سوخت
اونجایی که حسین علی رو بالا گرفت...همه جا
یک تیر انداز اگه بخواد تیر اندازی کنه باید یک جای سیاه باشه تا نشونه بگیره،اما همچین که سپیدی گلوی بچه ...
یک نگاه کرد گفت حرمله چرا بیکار ایستادی؟
گفت امیر چه کنم؟
گفت پدر و بزنم یا پسر؟
گفت پسر بزن پدر خودش می میره..
یک وقت حسین دید این بچه بال بال می زنه...
حرمله یه تیر به گلوی علی زد،سر بچه رو شونه حسین افتاد..
آقا هی می اومد سمت خیمه هی بر می گشت..
خدا نیاره بابایی با دست خودش قبر بچشو بکنه..
دیدن ابی عبدالله با دستش قبر کوچیکی رو می کنه،همچین که علی رو تو قبر گذاشت زینب صدا زد داداش چرا خاک نمی ریزی؟
صدا زد خواهر مگه نمی بینی چشماش داره نگام می کنه .
حسین...
یک وقت دید یکی می گه آقا جان مادرت صبر کن..