#بنال_ای_دل_که_کوفه_بی_صفا..
#امام_علی_شهادت
بنال ای دل که کوفه بی صفا شد
دلم تنگ اذان مرتضی شد
بنال ای دل که فرزندان زهرا
شدند ماتم نشین داغ مولا
بنال ای دل عزیزان پیمبر
ازاین غم میزنندبرسینه وسر
بنال ای دل علی هم مخفیانه
چو زهرامی شودتشییع شبانه
حسن جانش بنالدباصدافغان
خداحافظ خدا حافظ پدر جان
بنال ای دل کــه نالیدن ثـوابـه
حسین ازغصه امشب دل کبابه
بــرای خــاطـر کلثـوم و زینـب
بنالیم از سویدای دل امشب
نفـس هـای علـی بـالا نیاید
دگـر زهـرا بـه استقبالش آید
سئوالی دردلم چون کوه درداست
مگر کوفه علی با توچه کرداست؟
علـی کـه از جوانی تا به پیری
شده کارش ز مردم دستگیری
دل شب کوچه ات را رهگذر بود
یتیمان تـو را همچون پـدر بود
علی کز آه طفلان تو تب داشت
بدوشش کیسه نان ورطب داشت
چه نفرین هاشنید ازکودک و پیر
خـدایـا داد مــا را از علی گیر
علـی نفـرین شنید و دید آزار
میان کوچه سرمی زد به دیوار
سـزای خـدمتی بـس صادقانه
نبود ای کوفه اینسان ظالمانه
دل مـولا زتـو لبـریـز درد است
ولی درحق تو نفرین نکرد است
بدرد آورده ای قلب زمین را
چرا کشتی امیرالمومنین را؟
عزیزانش از این غم در فغانند
یتیمی درد بی درمان بخوانند
کفن تاکرده ای مولای من را
زدی آتش ز غم قلب حسن را
دلت آمد بگریانی حسینش؟
وبنشانی بـه مــاتـم زینبینش
مگر درسینهٔ تو نیست احساس؟
چسان راضی شدی خون گریدعباس
چقدر ای کوفه شهر پر ز دردی
هر آنچه که دلت میخواست کردی
بیـا بهـر رضـای حـق تعــالـی
دگر با بچه هایش کن مدارا
ولی«مداح» رسدزینب به پیری
از اینجا می برندش به اسیری
شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
#رباعی_های_شهادت_امام_علی_ع
#امام_علی_شهادت
منـادی زد نــدا اهــل زمـین را
علـی گـــویـد اذان آخــریـن را
علی میرفت تاکه لحظه ای بعد
ز خون دل کند رنگین جبین را
شبی از آسمانم ماه می رفت
یتیمان را ز سینه آه می رفت
چه حالی داشت وقتی دیدزینب
علی با پای لرزان راه می رفت
پدرجان ازچه حال زار داری؟
رخ زرد و دو چشـم تـار داری
چـرا بـابـا بــه وقــت راه رفتـن
چو مادر دست بر دیوار داری؟
تمـاشا کـن فلـک ظلـم زمیـن را
علی ازخون دل شسته جبین را
بگــردی در زمیــن و کهکــشانها
نیــابـی چــون امیـرالمـومنـین را
فـدای زینـب واَمَّـن یُجیب اش
نمــوده نــذر بـابـای غـریب اش
نمی داند علـی حـاجت روا شد
جوابش کرده مولا راطبیب اش
فلـک دیــدی امیـرالمـومنـین را
زخونهای دلش شسته جبین را
یتیمی با فغان و ناله می گفت
چـــرا کشـتید امـــام نــازنیــن را؟
عـدو تـاکـه نشـسته درکمینت
بــه محـراب عبـادت زد زمینت
تمام خون دلهایی که خوردی
بـه یکباره روان شد بر جبینت
حسین تــاب غـم و هجـران نـدارد
و زینــب نـــالــه اش پـــایـان نـــدارد
طبیب آن شب بگوش مجتبی گفت
مــریـض تــان دگــر درمـــان نـدارد
درد و غم های دلت شدبی عدد
تا نشد سقف سرت سنگ لحد
در گــــرفتـــاری و دلتنــگـی بـگـــو
یـــا علــی ابـــن ابیـــطالــب مــــدد
ز قلب خسته خیزد نـاله و درد
فقـیری در خــرابـه نـاله می کرد
کجـایی نـاشناس کیسه بردوش
کســــی نــــان یتیـــمان را نیـــاورد
بنال ای دل که دردم ماندنی شد
کتـاب غصـه هـایـم خـوانـدنی شد
چــه دشــوار اسـت رنـج نـا امیدی
مـــریـض زینــب آخــر رفتـنی شــد
شبی بــاد خــزان زد بــر گـل یــاس
زهـم پاشیده شـدکـانون احساس
حسین یک نــالـه زد داد از یتیـمی
ولـی آتش بجــان زد اشـک عبـاس
چـــرا بـــابـــا جبیـــنی زرد داری؟
درون سیـنه آهـی سرد داری
چرا لب می گزی بابای خوبم؟
الهـی مـن بمــیرم درد داری...
امیــرمـــؤمنــان از خـــانـه مـی رفـت
چـه مظلـومانه ازکـاشـانه می رفت
دل شـب مثـل زهـــرا همسـرخــود
بــه روی شـانـه مخفیانه می رفت
اگـر چــه تــا بــه کــوفــه ره درازه
بیــاییـد کـه خـداهم چـاره سازه
پــــی یــــاری فــــرزنــــدان حیــــدر
رویـم امشب بـه تشـییع جنـازه
شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤