#داغ تو را بهانه گرفتم گریستم..
تقدیم به ساحت مقدس حضرت صدیقۀ طاهره زهرایِ مرضیه سلام الله علیها
▪️🍁▪️🍁▪️🍁▪️🍁
داغ تو را بهانه گرفتم ، گریستم..
از قبرِ تو نشانه گرفتم ، گریستم..
*الله اکبر از این همه غربت .. هزار و چهارصد ساله بچه سیدا دارن دنباله قبر مادر میگردن .. مادر :*
یک گوشه از محلّۀ غم آشنایِ تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
*یعنی چی ؟! یعنی همین کاری که شما ها میکنید .. میگردید ببینید روضه ی بی بی کجاست .. یعنی همین حسینیه ها و روضه ها .. هرجا میبینم روضه ست میرم یه گوشه میشینم آرام آرام زمزمه میکنم .. مادرِ جوان مرگم .. خوش به حاله اون کسی که گوشه نشینِ مصیبتِ زهراست .. خوش به حالِ اون کسی که افسردۀغم و غصۀ زهراست .. ان شالله یه روز همه مون برا فاطمه دق کنیم .. چه جور تحمل کنیم یه بی سرو پا سرِ مادرِ ما داد زده باشه ..*
یک گوشه از محلّۀ غم آشنایِ تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
*وای نَنَه .. وای نَنَه .. وای مادر .. مگه شما بچه یتیم هایِ زهرا نیستید؟! چرا یتیمانه گریه نمیکنید؟!.. بچه یتیم ندیدید چه طور گریه میکنه؟!.. یه گوشه کز میکنه آستین به دهان میگیره ، آرام میگه من مادرمُ میخوام ..*
از کوچه هایِ شهر گذشتم یکی یکی
وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم
*راهم افتاد به کوچه بنی هاشم .. گفتم خونۀ مادرم؟! یه درِ سوخته نشونم دادن ..*
با ماجرای هیزم و آتش دلم شکست
یک روضه محرمانه گرفتم گریستم
*گفت علی جان هبچ کسی رو خبر نکن .. شب غسلم بده .. شب کفنم کن .. مخفیانه و محرمانه گرفت روضه رو علی .. اسماء تو آب بریز من بدنشُ شستشو بدم ..
وقتی یه کسی از دنیا بره و مجروح بوده اول باید جراحت ها رو بشورن .. گفت فاطمه جان :
برایِ شستنِ تو از کجا شروع کنم؟!
اسماء میگه من آب میریختم علی شستشو میداد .. دیدم از زیرِ بدنشِ بی بی خون آبه جاریِ ... *
گوشم شنید آه تو را بین شعله ها
تا ردّ تازیانه گرفتم گریستم
مقتل نوشته شانه ات از کار مانده بود
بر موی خود که شانه گرفتم گریستم
مضمون تو عنایت محض است بی گمان
تا حسّ شاعرانه گرفتم گریستم
شاعر : محمدحسن بیات لو
#حاج_حسن_خلج
@rozeh_daftari1
#داغ تو را بهانه گرفتم...
#روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها ویژۀ ایام فاطمیه
"اللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُک"
داغ تو را بهانه گرفتم گریستم
از قبر تو نشانه گرفتم گریستم
*یعنی میشه یه کسی اینقده غریب باشه هزار و چهارصد سالِ بچه هاش دارن دنبال قبرش می گردن...*
یک گوشه از محلّه ی غَمْ آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
*یعنی چی؟ یعنی همین کاری که شماها می کنید، می گردید ببینید روضۀ بی بی کجاست... محلۀ غم آشنای تو، یعنی حسینه ها و مجالس روضه ها...
هر جا روضه هست میرم میشینم روضه ات رو گوش میدم، آرام آرام زمزمه میکنم: مادرِ جَوُون مرگم...
ان شاالله یه روز همۀ ما دق کنیم، چه جور تحمل کنیم یه بی سر و پا سَرِ مادرِ ما داد زد... وای مادر! وای مادر! وای نَنه، وای نَنه...*
یک گوشه از محلّه ی غَمْ آشنای تو
با یادت آشیانه گرفتم گریستم
از کوچه های شهر گذشتم یکی یکی
وقتی سراغ خانه گرفتم گریستم
با ماجرای هیزم و آتش دلم شکست
یک روضه مَحرمانه گرفتم گریستم
*گفت: علی جان! هیچ کسی رو خبر نکن، شب غسلم بده، شب کفنم کن، مخفیانه و محرمانه گرفت روضه رو علی...
اسماء تو آب بریز، من بدنِ زهرا رو شستشو بدم...
وقتی کسی که مجروح بوده و از دنیا بره، اول باید جراحتها رو بشورن، خونهارو پاک کنن... گفت: فاطمه جان!... برای شستن تو از کجا شروع کنم...*
لازم نشد سوال کنم رفته ای کجا
از ردّ تازیانه گرفتم گریستم
مقتل نوشته شانه ات از کار مانده بود
بر موی خود که شانه گرفتم گریستم
#شاعر محمد حسن بیات لو
* اسماء میگه: من آب می ریختم، علی شستشو میداد، دیدم از زیرِ بدن بی بیخونابهجاریه
#حاج_حسن_خلج
#روضه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها