بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_زینب_س_کوفه_و_شام
#روح_الله_قناعتیان
بـریدند عاقـبت بال و پرم را
گلـم ، برگ و برم نیلـوفرم را
از اول هم دل من شور می زد
به هم پاشیـد ، داغت لشکرم را
چه کاری بود آخر با تو کردند
درآوردنــد ، اشــک مــادرم را ...
خدا را شکر هر جا خطبه خواندم
به خـوبی حفـظ کردم ، سنـگرم را
خبر داری ، تو از دست شکسته
که سر وا کرد ، زخم کوثرم را ؟
همین که چشم او را دور دیدند
دو چــشم غیـرت ِ آب آورم را
همـان مردم که روزی درک کردند
همیـن کوفه ، بـرادر محضـرم را ...
هـمان ها که تلمــذ کرده بودند
کــلاس درس ِ گــریه آورم را ...
به سنگ و چوب با نیزه شکستند
کـنار خــانه ی خــولـی ، ســرم را
اگر می شد که می دادم نشانت
کــبودی هــای ِ روی پیـــکرم را
نمانده چیزی از من ، ای بـرادر
فنـا داده به غـم ، خاکـسترم را
ســر نیـزه همـان بـالا کـه هــستی
همان جا که شدی سایه ، سرم را
ببین دست کسی این دور و برهــا
نمـی بینــی بــرادر ، مـــعجـرم را ؟
تمــام "لات هــای" شـام ، دیدند
بــلور ِ اشــک ، چشمــان تـرم را