#پندیات
آنچه غیر از یار دیدم، صورت بیگانه بود
و آنچه جز وصفش شنیدم، سربه سر افسانه بود
سوختم مانند شمع و آب گشتم در سکوت
در سکوت و سوختن استاد من پروانه بود
در حرم رفتم که از صاحب حرم جویم نشان
دیدم آنجا هر چه دیدم، روی صاحبخانه بود
لحظه ای را چشم سر بستم، سراپا جان شدم
یافتم کز جان به من نزدیک تر جانانه بود
خواستم تا گیرم از دلبر، دل دیوانه ای
خود ندانستم که از اوّل، دلم دیوانه بود
بشکند پایم که دائم شانه خالی کرده ام
من که عمری دست دلدارم، به روی شانه بود
دعوی فرزانگی جز ادّعایی بیش نیست
هر که از عشق علی دیوانه شد، فرزانه بود
یار، خود در خانه دل بود و غافل بود دل
این کبوتر روز و شب، در دام صد بیگانه بود
گندم خال لب دلدار را دیدیم و باز
پای در دام هوس ها، دل اسیر دانه بود
باب جنّت از ازل بر روی “میثم” باز شد
پس چرا جغد دلش مأنوس با ویرانه بود؟
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
#پندیات
لب تشنه ی محبّت دریا نمی پسندد
مجنون حُسن دلدار لیلا نمی پسندد
بر کفش وصله دار مولا علی نوشته
این ملکِ بی بها را مولا نمی پسندد
گر پیر و غدیری بگریز از سقیفه
هر کس که این پسندید آن را نمی پسندد
در بین اهل دنیا مؤمن همیشه تنهاست
مردان آخرت را دنیا نمی پسندد
بی شبهه خود پسندی از خود کشیست بدتر
نادان اگر پسندید دانا نمی پسندد
بانگ اذان شنیدن بر بی نماز سخت است
بی بند و بار هرگز تقوی نمی پسندد
دل بر علی سپردن بار گناه بردن
این شیوه را خداوند از ما نمی پسندد
ای بانوی مسلمان اندام خود بپوشان
گر بد حجاب باشی زهرا نمی پسندد
محو جمال مولا با حورکی نشیند
مست سبوی کوثر صهبا نمی پسندد
گر صد هزار بارش دست و زبان ببرّند
“میثم” به غیر مولا مولا نمی پسندد
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
#پندیات
جوانی می کند روشن چراغ زندگانی را
چه سود از اینکه در پیری کنی وصف جوانی را
حیات ما به تن روح خدایی بود از اول
دریغا سر بریدیم این همای آسمانی را
توانایی چو داری نیستت دوران دانایی
چو دانا می شوی بینی جفای ناتوانی را
شکارت می کند دست اجل با تیر مرگ آخر
اگر باور نداری کن نگه قدّ کمانی را
اگر خواهی نگیرد دزد ایمان، خانة دل را
به چشم خویشتن آموز رسم پاسبانی را
اگر در اوج قدرت، ناله مظلوم لرزاندت
سزد کز شیرحق گیری مدال قهرمانی را
ملک در سیر معراج تو از ره باز می ماند
به خود آی و رها کن این سرای استخوانی را
کشیده نفس سرکش تیغ، بهر کشتنت، جانا!
به جسمت تا بود جانی، بکش این دیو جانی را
به مهمانیّ شیطان نیست، جز خوان خطا ای دل!
خدا را بر شیاطین واگذار این میهمانی را
نفس آلوده، دل مرده، بدن کاهیده، جان خسته
سزد “میثم” بخوانی احتضار این زندگانی را
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
#پندیات
دنیا چو یک دم است که آغازش آخر است
هفتاد سال عمر ز یک لحظه کمتر است
آینده نیامده اش جز سراب نیست
بگذشته یادواره داغ مکرر است
عمر گذشته پشت سر و مرگ پیش پا
کوه گنه به دوش و اجل در برابر است
جز یک کفن نمی بری از کل هست خویش
گیرم که کوه ها به سر دستت از زر است
دنیا! سرت به خاک و قدت خم که دیده ام
هر کس که شد برای تو خم، خاک بر سر است
ما راست خواب غفلت و دنیا بود شبی
تا چشم خویش بازکنی، صبح محشر است
حقّ ضعیف می بری و فخر می کنی؟
انگار می کنی عملت فتح خیبر است
باور کنیم روز قیامت دروغ نیست
مائیم و دادگاه و خداوند داور است
هر صبحدم که چشم گشایی به هوش باش
شاید که عمر طی شده و روز آخر است
“میثم” اگر خدات نبخشد، چه می کنی؟
هر چند عفو او ز گناهت فزون تر است
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
#پندیات
چرا دست از گناهان بر نداری؟
قیامت را مگر باور نداری؟
خدا را شرم از موی سفید است
تو شرم از خالق داور نداری؟
گرفتی دامن بیگانگان را
مگر قرآن و پیغمبر نداری؟
ز عمر رفته با خود حاصلی را
به غیر از حرص سیم و زر نداری
تو، اوجت از ملایک بوده برتر
چه رخ داده که بال و پر نداری؟
به فرقت تاج کرّمنا نهادند
چرا آن تاج را بر سر نداری؟
بهشت آغوش خود را باز کرده
که پا سوی جهنّم بر نداری
خدا در تو دمیده روح خود را
چرا آن روح در پیکر نداری؟
مده از دست دامان علی را
که مولایی به جز حیدر نداری
تمام عمر، “میثم” با علی باش
که مولا از علی بهتر نداری
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat
#پندیات
دل بی تو باشد مرده ای، بهتر که در گورش کنم
چشمی که بیند جز تو را با خنجری کورش کنم
افتاده زار و منفعل، در چنگ دیو نفس، دل
دستی بده کاین دیو را از این حرم دورش کنم
دل بحر خون در ماتمت،جان تشنه اشک غمت
باشد که در امواج غم، ازگریه مسرورش کنم
ذکرت کلام الله من، عشقت کلیم الله من
خواهم دلی تا هم نفس با آتش طورش کنم
در سینه دارم آتشی، هرگز ندارد خامشی
پیوسته گرم سوختن با سوزعاشورش کنم
دارم دل دیوانه ای، در سیل خون ویرانه ای
با اشکم این ویرانه را چون بیت معمورش کنم
دردا که دیو نفس دون، جانم دریده از درون!
با یک نگاهت می توان، این دیو را حورش کنم
مارهوس چون اژدها، آورده برروزم چها
بر آن شدم کاین مار را پامال، چون مورش کنم
گردیده از دود گنه، پرونده جرمم سیه
با مهرت این پرونده را آیینه نورش کنم
من “میثم” کوی توام، دائم ثناگوی توام
هر حرف را در وصف تو، صد دُرّ منثورش کنم
🔸️شاعر:
#غلامرضا_سازگار
🔻کانال مرگ و رستاخیز🔻
🆔 @rozehasrat