eitaa logo
🌱درگاه شاعران روضه نشینان🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
383 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه گرد غریب این شهرم بی کسی در غروب می دانم سر بشکسته ام گواهی شد بارش سنگ و چوب می دانم درِ هر خانه ای که می رفتم دیدم آنجا که جان پناهم نیست تازه فهمیده ام که در این شهر غیر عشق علی گناهم نیست روی دارالاماره ی کوفه مقتلم را به چشم خود دیدم معنی میهمان نوازی از لب و ابروی پاره فهمیدم دست من بشکند، چرا گفتم آنچه در کوفه هست بر کام است خون پیشانی ام گواهی شد کوفه شهری غریب و بد نام است روی دارالاماره ام اما من به نزد تو منزلت دارم دعوتت کرده اند این مردم من از این کوفه دست خط دارم سر راهم چه چاله ها کندند که سفیر تو را محک بزنند خانه ی طوعه را زدند آتش تا به زخم دلم نمک بزنند ریسمان و طناب آوردند یاد دستان بسته افتادم هر زمانی که من زمین خوردم یاد پهلو شکسته افتادم گریه هایم به عالمی فهماند که فقط فکر ماتمت هستم ناله های غریب من گوید فکر فردای زینبت هستم حرمله با نگاه زخم آلود فکر گُل ها و فضل پاییز است کودک شیر خواره را دیگر تو نیاور که خنجرش تیز است نیزه هاشان برایت آماده تیغ هاشان همه بُود در کار اندر این کوفه قحطی آب است مشک های اضافه هم بردار 🔸شاعر: ____________________________
ميان كوچه ها مرد غريبي به لب دارد نواي يا حبيبي به لب ذكر و به ديده اشك دارد به ديوار غريبي سر گذارد دلش پر از هياهوي غريبي غمش كرده سيه روي غريبي تك و تنها ميان شهر كوفه زده غربت به قلب او شكوفه بگويد با دل پر خون و پر درد حسين فاطمه برگرد برگرد در اين كوفه نشاني از وفا نيست كسي اينجا طرفدار شما نيست كسي اينجا سراغت را نگيرد مگر مسلم براي تو بميرد ميان كوچه ها تنهاي تنها پريشانم برايت يابن زهرا ميا كوفه كه اينجا شهر كينه است تمام كوچه هايش چون مدينه است ميان خانه ها راهم ندادند جواب ناله و آهم ندادند همه مهمان نوازي شان به سنگ است تمام كوچه هايش تار و تنگ است ميا كوفه كه پر از خصم باشد در اينجا سر بريدن رسم باشد ميا كوفه كه شهري بي فروغ است دكان نيزه سازي شان شلوغ است سفيرت را نمي خواهند برگرد مرا بنگر اسير بند برگرد لبم خوني و دندانم شكسته دو دستم را عدو در كوچه بسته شده پاره ز نيزه جامۀ من ز سر برداشتند عمامۀ من در اينجا هيچكس حامي ما نيست كسي با تو در اينجا هم نوا نيست ولي با اينهمه تنهائي و غم نياوردم به ابرو لحظه اي خم روم بر پاي دار خويش سرمست اگر خشنود مي گردي تو عشق است پريشانم پريشان و پشیمان چرا گفتم بيا كوفه حسين جان 🔸 شاعر: ____________________________
ای که به غربتِ شب بر من تویی ستاره از من به سر دویدن از تو به یک اشاره جان من و دوطفلم نذر تو باد صد بار یک‌ دم اگر ببیند مسلم تو را دوباره قصابهای کوفه چون فصلِ عید قربان آورده اند انگار بر جسم من قناره این چشمها که دیدم خشکیده از محبت بر جان اصغرت کن فکری به راه چاره این دستها به غارت بران چو تیغشان است از گوش دخترانت بردار گوشواره ترسم از آن دمی که بر خاک چون فتادی قاتل کشد چو خنجر زهرا کند نظاره 🔸شاعر: ____________________________
اي امير عرفه دست من و دامانت جان به قربان تو و گردش آن چشمانت اي امير عرفه ذكر لبت را قربان حال پر سوز و غم نيمه شبت را قربان اي امير عرفه روح مناجات توئي مشعر و سعي و صفا مروه و ميقات توئي اي امير عرفه حالِ مناجات بده بر گداي حرمت وقت ملاقات بده اي امير عرفه گرچه سراپا دردم گر بيائي به خدا دور سرت مي گردم اي امير عرفه ديدۀ پر آب بده دل بيتاب مرا با نگهي تاب بده اي امير عرفه فيض دمت را قربان دل دريايي لبريز غمت را قربان اي امير عرفه تنگ غروب است بيا سر زدن بر فقرا سرزده خوب است بيا اي امير عرفه حاجي زهرا برگرد جان زهرا دگر از خيمۀ صحرا برگرد اي امير عرفه خنده بزن بر رخ من جان زينب بده روز عرفه پاسخ من اي امير عرفه! ذكر مدام است بيا كار اين عاشق دلخسته تمام است بيا اي امير عرفه ديدن رويت عشق است مردن امشب به خدا بر سر كويت عشق است اي امير عرفه جان گل ياس بيا آخر مجلس ما روضۀ عباس بيا اي امير عرفه در عرفاتي امروز يا كه در علقمه ی شاه فراتي امروز اي امير عرفه شرح بده خود بر من سر عباس كجا ضرب عمود آهن!! 🔸شاعر: ___________________________
تنگ غروب عرفه غم تو دلم پا مي گيره دلم هوايي مي شه و بونۀ آقا مي گيره اين روزايي كه دم به دم غريبي رو حس مي كنم با گريه ياد غربت عزيز نرگس مي كنم تا كه بياي تو از سفر تا كه ببيني حالمو نذر نگاهت مي كنم اين اشكاي زلالمو ميون طوفان غمت شكسته بال و پر من كاشكي بياي پا بذاري به روي چشم تر من كوچه رو صبح جمعه ها هم نفس بوي گلاب با مژه جارو مي زنيم با اشكامون مي پاشيم آب كاشكي بياي و سوغاتي برام بياري بوي سيب يا كه يه مهر و تسبيح از تربت ارباب غريب كاشكي بياي برامون از تشنگي و آب بخوني بياي رو منبر بشيني روضۀ ارباب بخوني مسلميه دم بگيري با گريه و شور و نوا بياي و با هم بخونيم "حسين من كوفه نيا" كوفه نيا كه اينجاها قحطي آبه به خدا حرمله چشم انتظار طفل ربابه به خدا اينجا تموم مردمش تشنۀ خون لاله اند با كعب ني منتظر رقيۀ سه ساله اند همه با فكر انتقام روز مي كنن شباشونو نعلاي تازه مي زنن تموم مركباشونو رو خاك گرم كربلا سه روز مي مونه پيكرت خورشيد نيزه ها مي شه اينجا سر مطهرت 🔸شاعر: ____________________________
دلم  از  غیر شما  میل جدایی دارد پر و بالی بدهی شوق رهایی دارد لحظه ای رخ بنما ، در عوضش جان بستان... عالم عشق، عجب حال و هوایی دارد! سر کوی تو ، گدا هر که شد ، آقایی کرد هر که شد بی سر و پایت ،سر و پایی دارد!! روز  محشر  همه ی  مدعیان  می بینند... که  غلام  در این  خانه ، چه جایی دارد!! دست بر سر مکن  اینقدر  مرا  با مرهم طالب زخم  چه حاجت  به  دوایی  دارد! اجلم  را   نرساند  گنهم ... دل  با تو... وعده ی یک   سفر کرب و بلایی دارد! ای خوشا روزی هر کس عرفه پیش شماست صحن بین الحرمینت چه صفایی دارد دل  اگر  دل بشود ؛ هر قدمش با آقا... روضه ی دست و علم شور و نوایی دارد! سر از  کاسه  شکسته  شده  دیگر آخر... بین این پارچه ، بر نیزه چه جایی دارد؟؟!!! آنطرف جسم به همراه  زره  غارت  شد... این طرف خواهرش انگار دعایی دارد... ای خدا بر گره معجر من  رحمی کن حرمله دیده ی  تیز و  بی حیایی دارد!! 🔸شاعر: ___________________________
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم بیم گرداب به دل داشتم اما تو رسیدی که شدی "ساحل امن من و کشتی نجاتم" باز از فرط عطش خشک شده کام من،آری تشنه ام؛تشنه ی لبهای عطش ناک فراتم باید احرام ببندم به طواف حرم تو من که در صحن تو در موقف دشت عرفاتم با دعای عرفه دست مرا کاش بگیری مات و مبهوت نمایان شدن جلوه ی ذاتم با تو هر لحظه مجسم شده یک روضه به چشمم باز گریان تماشای قتیل العبراتم 🔸شاعر:
آخر نشد شبیه شهیدان دعا کنم با ناله های خویش دلت را رضا کنم احرام بسته اَت نشدم مثل حاجیان دل را چگونه با عرفه آشنا کنم ای کاش مَحرم جَبَل الرحمه اَت شوم تا در رکاب آیم و در خون شنا کنم تَرویه چیست روز گرفتاری شماست کاش ای غریب درد شما را دوا کنم یک عمر از عطای تو حاجت روا شدم روزی رسد که حاجتتان را روا کنم آخر گدای سامره مَرد خدا شود یعنی به جای غیر ، شما را صدا کنم آقا منم غلام سیاه سپاه تو ناقابل است جان من ، اما فدا کنم آنانکه بر علیه تو شمشیر بسته اَند با اذن تو سر از تن آنها جدا کنم هرگاه تو اجازه دهی می زنم به خط کز مشرکین برائت خود بر ملا کنم عمری است ، من که گریه کنِ بی کفن شدم حیف است بهر خود کفنی دست و پا کنم با روضه های قافله دل های خسته را ارباب اگر اراده کند ، کربلا کنم 🔸شاعر: ___________________________
هواى وصل تو ما را کشانده تا اینجا کریم شهر گدا را کشیده تا اینجا ز بسکه دست گرفتى همین بزرگى تو گداى بى سر و پا را کشیده تا اینجا همینکه گفت گنهکار یا کریم العفو دل شکسته خدا را کشیده تا اینجا شمیم پیرهن یوسف اید از عرفات صداى روضه شما را کشیده تا اینجا یقین کنم که تا دسته ها به راه افتاد نواى ما شهدا را کشیده تا اینجا حسین گفتن ما مسلمیه هر سال نسیم کرب و بلا را کشید تا اینجا صداى پاى محرم به گوش مى آید حسین قافله ها را کشیده تا اینجا بنى گفتن یک مادرى شب جمعه چقدر اهل بکا را کشیده تا اینجا سخن ز موى پریشان زینب کبرى امام صاحب عزا را کشیده تا اینجا به یار نیزه سوارش به گریه زینب گفت کمند زلف تو ما را کشیده تا اینجا ز روى بام کسى ناله زد حسین ببخش که نامه هام شما را کشیده تا اینجا عزیز من نگرانم دلم چه بى تاب است دگر زمانۀ آوارگى ارباب است 🔸شاعر: _____________________________
لبیک که در دل عرفات است و منایم لبیک که از خویش نمودند جدایم لبیک که سر تا به قدم محو خدایم لبیک که امروز ندانم به کجایم پرواز کنان زین قفس جسم ضعیفم گه در جبل الرحمه و گه مسجد خیفم آن وادی سوزنده که دل راهسپارش پیداست دو صد باغ گل از هر سرخارش دارند همه رنگ خدائی زعبارش هر کس به زبانی شده همصحبت یارش قومی به مناجات و گروهی به دعایند از خویش سفر کرده در آغوش خدایند این جا عرفات است و یا روح من آن جاست هم شده آتشکده هم دیده دو دریاست پای جبل الرّحمه یکی زمزمه بر پاست این زمزمه فریاد دل یوسف زهراست این سوز حسین است که خود بحر نجات است می سوزد و مشغول دعای عرفات است دیشب چه شبی و چه مبارک سحری بود ما غافل و در وادی مشعر خبری بود در محفل حجاج صفای دگری بود اشک شب و حال خوش و سوز جگری بود هر سوخته دل تا به سحر تاب و تبی داشت اما نتوان گفت که مهدی چه شبی داشت ای مشعریان دوش به مشعر که رسیدید آیا اثر از گمشدهۀ شیعه ندیدید؟ آیاد دل شب نالۀ مهدی نشنیدید آیا زگلستان رخش لاله نچیدید؟ آن گمشده مه تا به سحر شمع شما بود دیشب پسر فاطمه در جمع شما بود امروز به هر خیمه بگردید و بجوئید گرد گنه از آینۀ دیده بشوئید در داخل هر خیمه بگردید و بجوئید یابن الحسن از سوز دل خسته بگوئید شاید به منی چهرۀ دلدار ببینید از یار بخواهید رخ یار ببینید امروز که حجاج به صحرای منایند از خویش جدایند و در آغوش خدایند لب بسته سراپا همه سرگرم دعایند در ذکر خدا با نفس روح فزایند کردند پر از زمزمه و ناله منی را یک قافله بگرفته ره کرب و بلا را این قافله از عشق به جان سلسله دارند این قافله با قافله ها فاصله دارند این قافله جا در دل هر قافله دارند این قافله تا مسلخ خون هر وله دارند این قافله تا کعبۀ جان خانه بدوشند از خون گلو جامۀ احرام بپوشند هفتادو دو حاجی همه با رنگ خدائی از مکه برون گشته شده کربلائی از پیر و جوان در ره معشوق فدایی جسم و سرشان کرده زهم میل جدائی اصغر که پدر بوسه زند بر سرو رویش پیداست شهادت زسفیدی گلویش خیزید جوانان که علی اکبرتان رفت ریحانۀ ریحانۀ پیغمبرتان رفت از مکه سوی کرب و بلا رهبرتان رفت گوئید به اطفال علی اصغرتان رفت ای اهل منا شمع دل ناس کجا رفت از کعبه بپرسید که عبّاس کجا رفت ای اهل منی کعبه پر از نور و صفا بود دیروز حسین بن علی بین شما بود سیلاب سرشکش به رخ و گرم دعا بود از روز ازل کعبۀ او کرببلا بود امروز به هجرش همه گریان بنشینید فردا سر او را به سر نیزه ببینید در مکّه بپرسید ز زن های مدینه زینب به کجا رفت کجا رفت سکینه کلثوم چرا ناله برآورده ز سینه کو دختر مظلومۀ زهرای حزینه ای دخترکان یکسره با شیون و ناله خیزید و بپرسید کجا رفته سه ساله زین قافله روزی به مدینه خبر آید کرببلا و بلا زینب خونین جگر آید با آتش هفتادو دو داغ از سفر آید از منبر و محراب نبی ناله برآید تا حشر از این شعله بلرزد دل (میثم) تنها نه دل (میثم) جان همه عالم 🔸شاعر: ___________________________
هر سال عرفه دلم می‌گیره از هجر تو دم به دم می‌گیره آشفته و بی‌قرار و خسته بازم دلامونو غم می‌گیره توی شب غم سحر نیومد امید چشای تر نیومد بازم منم و چشم انتظاری خورشید من از سفر نیومد دلتنگی‌مو جمعه‌ها میارم تو محراب جمکران می‌بارم اما همه آرزومه آقا آخر رو پای تو سر بذارم لب تشنه ولی تشنه‌ی نورم احساس می‌کنم که از تو دورم باشه دل من شبیه سنگه اما برا تو سنگ صبورم دلخسته‌ام از فراق و غربت کاشکی دعاهام بشه اجابت کاشکی یه شب جمعه بیائی در سایه‌ی تو بریم زیارت وقتی تو حرم قیامتیه وقتی که شب زیارتیه آتیش می‌گیره دل از فراقش سهم دل من بی‌طاقتیه بی‌تاب بهشت عالمینم در حسرت بین‌الحرمینم دلتنگ طواف کربلا و دلتنگ زیارت حسینم روضه می‌گیره بوی گل یاس قلبم می‌شه غرق شور و احساس وقتی می‌شه حرف لب تشنه دل پر می‌زنه تا کف‌العباس 🔸شاعر: ____________________________
دوباره آمده ام ، بنده ای گنهکارم... تمامِ آبرویم را به تو بدهکارم... قبول کن عملم را ، بضاعتم این است قبول دارم همیشه وبال و سَربارم... ببین نشسته ام حالا کنارِ سفره ی عشق شبیهِ ابر ، برای حسین میبارم... حسین یارِ من است و منم غلامِ حسین خوشا به حالِ منی که حسین شد یارم قسم به خونِ گلوی حسین ، یا اللّٰه! ببخش معصیتم را ، ببخش رفتارم اگر حسین نباشد ، کجا رَوَد دلِ من؟ که بی وجودِ گل فاطمه ، گرفتارم میان روضه دلم میرود همان جا که ، دو دست بر کمرش گفت : «ای علمدارم... بلند شو که سکینه عجیب مضطرب است بلند شو نفسم ، ای همه کس و کارم بلند شو ، کمرم تیر میکشد عباس... ببین که خنده کنان ، میدهند آزارم! صدای خواهرم از خیمه میرسد بَر گوش که ناله میزند: عباس... میر و سردارم» 🔸شاعر: _______________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان⬆️