eitaa logo
روزهای التهاب🌱
8هزار دنبال‌کننده
532 عکس
120 ویدیو
4 فایل
🍀هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي🍀 تنها کانال تخصصی رمانهای بانو ققنوس (ن.ق) #کپی_رمانهای_این_کانال_ممنوعععععععع_است و نویسنده این کانال رضایت ندارد. کانال دوم ما👈https://eitaa.com/eltehab2 @sha124 ادمین
مشاهده در ایتا
دانلود
💖💫💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖 💖💫 💖 قسمت خستگی و بی خوابی این دو شب خیلی بهم فشار آورده بود و دوباره صبح با سر درد شدیدی بیدار شدم. ساعت نزدیک ده صبح بود و صدای بلند گو و عزاداری از بیرون به گوش می رسید. از جا بلند شدم و از پشت شیشه نگاهی بیرون کردم. ظاهرا هیچ کس خونه نبود. من هم توی اون سر و صدا تمایلی برای بیرون رفتن نداشتم. از داخل ساکم کیسه ی داروهام رو برداشتم و قرصهام رو خوردم. شالم رو روی چشم هام بستم و سعی کردم بخوابم. کمی با خودم کلنجار رفتم تا بتونم بخوابم. اما از شدت سر درد، چند ساعتی بین خواب و بیداری گذروندم. نه خواب عمیق داشتم نه می تونستم بیدار بمونم و از جام بلند بشم. با صدای باز و بسته شدن در، چشم باز کردم و نرگس رو توی اتاق دیدم. -سلام، ای وای ببخشید بیدارت کردم با صدای خوابالودی پاسخ دادم -سلام، نه اشکال نداره. ساعت چنده؟ نگاهی روی ساعت مچیش انداخت و گفت -دو بعد از ظهر، برات غذا آوردم -دستت درد نکنه نگران پرسید -دوباره همون سر درد اومده سراغت؟ درمونده و دردمند سری تکون دادم -آره، کلافم کرده -داروهات رو خوردی؟ -آره ولی افاقه نمی کنه سینی که توی دستش بود رو جلوم گذاشت. در ظرف یکبار مصرف غذا رو باز کرد -بیا یکم غذا بخور، شاید ضعف کردی بوی قورمه سبزی حسابی عجیب اشتهام رو تحریک می کرد. لبخندی زدم و گفتم -همین سبزیهاست که دیشب پاک می کردیم؟ -آره، هر سال ظهر عاشورا قورمه سبزی داریم. بخور نوش جونت -ممنون، تو برو به کارت برس، حتما الان تو حسینیه خیلی کار دارید -ببخشید که مجبورم باز تنهات بذارم، من میرم اگه کاری داشتی خبرم کن -باشه نرگس رفت و من با اشتها شروع به خوردن غذا کردم و این جزءمعدود مواردی بود که من با این سر درد و تو این حال، تا این حد نسبت به غذا اشتها داشته باشم و برای خودم هم عجیب بود. آخرین قاشق غذام رو خوردم و دوباره سر جام دراز کشیدم. ساعد دستم رو روی چشمهام گذاشتم و دیگه چیزی نفهمیدم. نزدیکای غروب بود که از،یه خواب عمیق و دلچسب بیدار شدم. از سکوت خونه معلوم بود که هنوز کسی خونه نیست. از جا بلند شدم و سمت در ایوون رفتم. دیگه از کسالت و سر دردی که داشتم هم خبری نبود. شال و مانتوم رو مرتب کردم. شیر آب کنار حوض رو باز کردم و آبی به دست و صورتم زدم و حسابی سر حال شدم. دیگه حوصله ی تو خونه موندن نداشتم از در حیاط که بیرون زدم بلافاصله با نرگس روبرو شدم. لبخندی زد و گفت -اومدی؟ داشتم میومدم دنبالت. بهتری؟ سری تکون دادم و گفتم -آره خیلی بهترم -خب خدا رو شکر، بیا بریم الان دیگه نزدیک اذانه، بعدشم مراسم شروع میشه. شرایط عضویت کانال Vip در لینک زیر😍😍👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2794062104C60d7dbb433 ⛔️کپی برداری پیگرد قانونی و‌الهی دارد⛔️ 🖋نویسنده:(ن.ق) 💖💫@rozhay_eltehb 💫💖 💖💫💖 💖💫💖💫 💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖 💖💫💖💫💖💫💖💫 💖💫💖💫💖💫💖💫💖