قسمت چهارم
وارد اتاق استراحت میشوم. مریم هم آنجاست. دارد با تلفن حرف میزند. امیر پشت خطه و طبق معمول ترس انتقال ویروس از بیمارستان به خانه، مجابش کرده تا از آن طرف خط هرچه بد و بیراه است نثار مریم کند. تلفن قطع میشود.
گفت اومدی خداحافظی؟
گفتم بله عزیزم! بالاخره امضا کرد دلم نیومد نیام بالا.دوباره چی شده؟ امیر گیر داده؟
بغض دختر شکست و گفت: تو را خدا رفتی پیش امام حسین بهش سفارش من را بکن. دیگه خسته شدم. مگه من چی میخوام از این دنیا. فقط دوست دارم کار کنم و مفید باشم.
بعد همینجور که اشکهاش را پاک میکرد گفت: کاش میشد یه مرخصی یک هفتهای بگیرم تا یه کم اوضاع بهتر بشه ولی حیف که کوپن مرخصیهام تموم شده.
حس بدی داشتم. انگار کن کبوتر باشی و یک شعبدهباز یکهو تو را تبدیل به یک خرگوش کند. اینقدر حس نچسبی بود که نگو.
ادامه دارد...
#اربعین
قسمت پنجم
همینجا بود که بذر تردید در دلم پاشیده شد؛ زبانم چیزی به روی خودش نیاورد اما مغزم درگیر بود.حس کردم با نرفتنم سرم کلاه میرود. من یک سال بود منتظر این مرخصی بودم. گفتم میروم. با همین حرفها داشتم به بخش عاطفی مغزم باج میدادم.
گفتم مریم جون چَشم لایق باشم برات دعا میکنم.
یکهو مریم با دستش آروم زد تو صورت خودش و گفت وای خاک بر سرم.
-چی شده؟
-امیر پیام داده داره میاد اینجا. میترسم بیاد آبروریزی کنه. ببین آذر تو میتونی دوساعت جای من وایسی من زود برم و برگردم؟!
- مریم جون تو که میدونی من ساعت دو، راهیام.
- فقط دوساعت. میرم با امیر حرف بزنم. نمیخوام بیاد پیش رئیس.
- باشه. فقط زود برگرد.
-چشم. راستی مریضها، همون مریضهای دیروزی اند. فقط یه پیرزن هست که صبح زود از خونهی سالمندان آوردنش. هیچ کسی را نداره. حواست بهش باشه.
-باشه برو سریع
مریم رفت. منم گان پوشیدم دوتا ماسکم زدم و رفتم یه سَری به پیرزن بزنم.خدا را شکر سطح هوشیاریش خوب بود. فقط ریهاش یه کمی درگیر بود.
ادامه دارد...
#اربعین
قسمت ششم
سلامش کردم.
آرام و شمرده گفت: سلام دخترم
-خوبید؟
-الحمدلله راضیام به رضای خدا
صورتش خیلی مهربون بود. انگار دلش میخواست به من بگه که از خونهی سالمندان آوردنش.
اتفاقا تا گفتم چه خبر مادرجون؟
گفت بچههام منا گذاشتند خونهی سالمندان. از هیچ جا هیچ خبری ندارم. خوش به حال مادرت.
دلم براش سوخت. بغضما خوردم و گفتم نگران نباشید انشاءالله تا چند روز دیگه خوب میشید و مرخصتون میکنیم.
دوباره همون تردید اومد تو ذهنم. اینار نگاه پیرزن هم بهش اضافه شده بود. نگاهش بیشتر از خودش بود. سنگین! حرف دار!
ترجمهٔ نگاهش تو تمام زبانهای دنیا یک کلمه بیشتر نبود: نرو
ادامه دارد...
#اربعین
قسمت هفتم
از اتاق بیرون رفتم. اما ماهی که نیستم که عمر حافظهام ۳ ثانیه باشد. نگاهش دست ازسرم برنمیداشت. عقلم با دلم درگیر شده بود و من سرگردان میان این دَور باطل. هر دو داشتند باهم کشتی میگرفتند و هرکدام میخواست پشت آنیکی را بکوبد زمین و انتظار داشت من بهعنوان داور کنار رینگ دستش را بالا ببرم و بهعنوان برنده معرفیاش کنم.
اشکهای مریم دلم را سوزانده بود. نگاه پیرزن قلبم را لرزانده بود و اینها شدند یک میدان مین خنثی نشده و من پایم را گذاشتم روی مینها. منفجر شدم، از تو.
مثل پنکه سقفی که هلهله کنان دور خودش میچرخد سرم داشت گیج میرفت.
زنگ زدم به مریم. تا گوشی را برداشت گفت: آذر جون دو ساعت که نشده. گفتم نمیخواد بیایی من امروز میمونم جای تو. میرم پیش رئیس و ازش میخوام به جای مرخصی دادن به من، به تو مرخصی بده. گفت تو که داری میری؛ گفتم میرم اما مدل رفتنم فرق میکنه.
خودم را آروم کردم. آدما وقتی آرومند زشتیهاشونم تهنشین میشه. به حسین فکر کردم. به رفتن. توی موکب بودم. تو جاده. چای مینوشیدم، در استکانهایی که فقط در خیالم بود. آب میخوردم، ازلیوانهایی که نبود و هرچه این عشق را بیشتر مینوشیدم تشنهتر میشدم.
آه کشیدم تا فریاد دلم ساکت شود.
ادامه دارد...
#اربعین
قسمت هشتم
روی صندلی نشستم. چشمانم را بستم. حسین را خیال کردم. عمود اول بودم.
روی تخت خوابیده بود. چشمانش را بسته بود. حسین را خیال میکرد. شاید عمود آخر بود.
نفسش تنگ شد. اکسیژنش را وصل کردم.
دستگاه اکسیژن، جور بی نفسیاش را میکشید؛ اما دلتنگ بود.
هنوز در خیالم به عمود دوم نرسیده بودم. گامهایم درراه حسین آهسته برداشته میشدند و پاهایم پیش نمیرفتند؛ اما بیمارستان بوی خدا میداد. من اینجا بودم؛ در نقش یک پرستار، کنار تخت پیرزنی بیمار و دلم آنجا بود در نقش یک زائر در مسیر کربلا. جغرافیایی که من در آن بودم، با جغرافیایی که در من بود فاصله بسیار داشت.
بابا میگفت: «این من را باید بگذارید تا بمیرد.» این کلمات را همچون چادری برتنِروحم کشیده بودم تا زخمهای نرفتنم پیدا نباشد.
در خیالم به این فکر میکردم که اربعین نمیروم و 1452 عمود را ازدست میدهم؛ که این نه یک عدد که 1452 درصد، احتمال جان دادن بود.
1452 بار کشف کردن؛
1452 بار طولموج خدا بود که میشد به حسین وصل شد؛
1452 بار ویزای پناهندگی بود به دنیای حسین؛
1452 بار تپش قلب استکانهایی بود که پر میشدند از چای موکب؛
ادامه دارد
#اربعین
قسمت نهم
من اینجا بودم؛ در بیمارستان و خودم را میدیدم که اربعین نمیروم و 1452 عمود را ازدست میدهم که این نه یک عدد که 1452 بار اکسیژن بود که ریه را پر میکرد و خالی میکرد؛
1452 بار نوازش دست پیرزن؛
1452 بار نگاه؛
1452 بار اعتراف به نقطهضعف جهان، به بیذوقیاش که نگذاشت امسال به تو برسم؛
1452 بار شهادت دادن به بحران جهان و استیصال بشر؛
1452 پیلهای که پروانه میشد؛
1452 بار خالی از جان شدنِ من
1452 بار جان گرفتن دوبارهٔ پیرزن.
و 1452 بار لبخند مریم.
هوا رو به غروب بود. وقت رفتن شده. دوباره شیشه را بالا کشیدم. پیچ رادیو را با بیمیلی چرخاندم. از پارکینگ بیمارستان بیرون زدم. دلم نمیجوشید. این روزها رادیو اربعین مونس من است. هرکس متناسب با حال دلش حرفش را میزند یک نفر اما گفت: اگر کسی جان یک انسان را نجات بدهد انگار کل انسانها را نجات داده است.
یخ بغضم وا شد. غروب برایم مرثیه میخواند و من هقهق گریه میکردم و با خودم میگفتم: مگر خدا در قرآن نمیگوید و اذا حییتم بتحیه . مگر قرار بر این نیست که جواب سلام بهتر از سلام باشد؟! بیشتر از سلام باشد؟!
آقا جانم میدانم که با هرسلامم یک تکه از عشقتان را روی جواب میگذارید و پَسَم میدهید.
یعقوب دلم بیصبری میکند؛ اما یوسف جهان من ازاینجا تو را میخوانم
به تو از دور سلام....
🖋زهرا ابراهیمی
#اربعین
به معجزه میماند
غرق شدن در صدایت
و دوباره جان گرفتن!
https://eitaa.com/roznevesht
آنچه به خورد چشم و گوشهایمان میدهیم، مثل محتویات معده نیست که اگر بد بود، با انگشت زدن توی حلقمان بتوانیم بالا بیاوریم.
شنیدهها و دیدهها اثرش تا ابد میماند در روح آدمی.
مراقب دیدنیها و شنیدنیهایمان باشیم.
https://eitaa.com/roznevesht
جایی که دشمن حتی از ترک روی دیوار هم سناریویی بر علیه نظام میسازد، یک آن غفلت هم شایسته نیست.
اینکه حملهی قلبی به شکل ناگهانی برای این دخترک عزیز رخ داده یک طرف ماجراست؛ اما طرف دیگر این است که گشتارشاد با برخوردهای ناشیانهای که قبلا داشته فضا را برای سوءاستفادهی دشمن باز گذاشته است.
اصلاح ساختار و روش گشت ارشاد الزامیست تا در آینده دوباره ناخواسته و ناآگاهانه بهانه به دست دشمن ندهند.
این برخوردهای نابخردانه، سیلیهای ناحقی است که بر گوش دین نواخته میشود.
🖋زهرا ابراهیمی
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht
از دیشب تاحالا هرچه یادداشت و استوری و ... از آدمهای اهلقلم و منورالفکر میخوانم هشدار دادهاند که محجبهها، خطشان را از این حکومت جدا کنند و موضعشان را مشخص، والا شریک در این جنایتاند!
به عنوان یک خانم محجبه همینجا اعلام میکنم که از ظلم بیزارم.
که اربعین "حسین" را با انگیزهی مقابله با ظلم گرامی میدارم.
که حاضرم جان بدهم تا حکومت و جامعهی اسلامی باقی بماند.
که رهبر جهان اسلام را با جان و مال و فرزندانم همراهی خواهم کرد.
به عنوان یک خانم محجبه اعلام میکنم که حجاب، تنها گزارهی امنیتساز در هرجامعهای است.
که اگر نباشد امنیت نیست، همانگونه که سالهاست با کمرنگ شدنش، دختران این سرزمین دچار معضل شدهاند.
به عنوان یک خانم محجبه اعلام میکنم که امربهمعروف و نهیازمنکر از ضروریات دین است و در برابر هر معروف و منکری اعم از حجاب، حرامخواری، اختلاس، ارتشاء و ... لازم و واجب است.
به عنوان یک خانم محجبه اعلام میکنم که مهسا و مهساها فرزندان این مرز و بوماند. نه ما دشمن دختران این سرزمینیم و نه ایدئولوژی ما.
در جهانبینی اسلام و در نگاه معصومش، زن گلی خوشبوست و نیازمند حفاظت.
دین اسلام انسانیت را ارج مینهد و با همین منطق، اصالت را برای اجتماع قائل است.
به عنوان یک خانم، درد مادر مهسا را با تمام وجودم احساس میکنم و برایشان صبر طلب مینمایم و به عنوان یک محجبه حساب حجاب و اثرات و فوایدش را از آنها که فلسفهی حجاب را به اسارت کشیدن زن میدانند، جدا میکنم.
به عنوان یک خانم محجبه اعلام میدارم که امر و نهی در جامعهی اسلامی شرایط خاص خودش را دارد که اگر به آن توجه نگردد نتیجهی معکوس خواهد داشت.
و به عنوان یک خانم محجبه تقاضا میکنم که جامعهی اسلامی جایی که باید به اصلاح روشها مبادرت ورزد کوتاهی نکند و بهانه به دست دشمن ندهد تا دشمنان فرصتطلب، نتوانند گشت ارشاد را کُشت، ارشاد خطاب کنند!
🖋زهرا ابراهیمی
#مهسا_امینی
#اربعین
https://eitaa.com/roznevesht
و دشمن در این هیاهو چه میکند؟
هیچ...
او فقط تفنگ اسلامستیزی را با گلولههای فریب پُر میکند، ماشهی احساس را میچکاند و به سمت زودباوری، شلیک.
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht
در قلبم انگار، کسی مُرده است.
لبانم از سنگینی سکوت، تکیه بر هم دادهاند؛
چشمهایم اما شیون میکنند.
این چه عزاییست که رخت سیاهش،
رنگِ خون است.
#بدون_هشتگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهید حاج قاسم سلیمانی : والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است.
والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت بخیری رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
🍃حواسمان باشد آنچه رخ میدهد، رابطهی ما را با انقلاب زاویهدار نسازد.
#شهید_سلیمانی
#انقلاب
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht
چقدر خوب گفته است خواجوی کرمانی:
جان هر زنده دلی، زنده به جانی دگر است
راست میگوید.
جانِ ما بسته به جانِ این انقلاب است.
مگر میشود رهایش کرد؟!
نادیدهاش گرفت؟!
مگر بیهدف آمده است که به این راحتی برود؟!
مگر کم خون به پای درختش ریخته شده است؟!
#انقلاب
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht
شما هم مثل من بارها اصطلاح انقلاب زنانه را شنیدهاید. آخرین بارش فکر میکنم زمانی بود که بازیگر عنکبوت مقدس جایزهاش را گرفت و مثلا در دفاع از زنان ایران به انقلاب زنانه اشاره کرد. این چند روز هم صدها بار از ایران اینترنشنال و بقیهشان بسیار شنیدهایم.
"احساسات زنان را تحریک میکنند برای اینکه دست به انقلاب بزنند". خود این جمله را میتوان به عنوان جُک برگزیدهی سال معرفی کرد.
زنان را ابزار دست خویش میسازند و با تخیل انقلاب زنانه به خوابی عمیق میکشانند و اینگونه جایگاه زن و انقلاب را تنزل میدهند؛
غافل از اینکه انقلاب زنانه را انقلابیترین زن یعنی حضرت زینب سلاماللهعلیها رقم زدند و به ما آموختند که هرگز مرعوب تبلیغات ظالمانه نگردید و عقربهی احساسات پاک زنانهی خویش را بر محور عقل تنظیم نمایید.
دشمن با بهرهبردن از واژههای عاریتی، به معنای آنها نیز ظلم میکند.
او نه زن را فهمیده، نه ماهیت انقلاب را بلد است و نه زنِ انقلابی را میشناسد.
🖋زهرا ابراهیمی
#انقلاب_زنانه
#مهسا_امینی
#اربعین
https://eitaa.com/roznevesht
از صبح تا الان هرچه خبرها را رصد میکنم فقط شعارِ:
توپ، تانک، فشفشه
آخوند باید گم بشه
در ذهنم رژه میرود.
این واژهها مثل سربازانی مُسلح دور میدان ذهنم مانور میدهند؛ اما مفهومی که در این میان، سان میبیند این است که اتفاقا زمانه، زمانهی پیدا شدن آخوند است و نه گمشدنش.
روحانیت حالا باید به میدان بیاید.
گم نشود.
دست از منفعلانه زیستن و منفعلانه عمل کردن بردارد
و برای همیشه پیدایش شود.
🖋زهرا ابراهیمی
* ببخشید بابت شعار دور از ادب.
#آخوند_انقلابی
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht
تصویری از گنبد مسجدالاقصی در پسزمینه دیدار رهبری با پیشکسوتان و فرماندهان دفاع مقدس
#رهبرم
https://eitaa.com/roznevesht
آقایِ جانم
ما وقتی به شما فکر میکنیم، جگردارتر میشویم. دیگر از هیچ چیز نمیترسیم.
#روز_نوشت
#امام_زمان
https://eitaa.com/roznevesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن تمام تلاشش را میکند تا نیروی انتظامی خدوم ما را که با بیشترین مدارا با مردم برخورد میکند، تخریب نماید؛
اما ببینید روش برخورد پلیس آمریکا را با معترضین، به روایت گاردین
#مهسا_امینی
https://eitaa.com/roznevesht