eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
465 دنبال‌کننده
129 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞قسمـــٺ از درون دلخور بود و غصه دار.😭 اما کرد...😊 آقابزرگ_ الحق که خدا رو خوب بهم چفت کرده. خدا حفظت کنه باباجان.😊 خانم بزرگ_آدم باید همیشه، باشه. آفرین مادر.😊👌 ریحانه_ ولی خانم بزرگ، مردهایی مثل ، خیلی بزرگن،وقتی همه رو بسیج میکنه، پدر و مادرش قدمی برنمیداره..پس منم😊☝️ باید تمام دنیا رو بهم بریزم تا ازم باشه. همیشه به من گرم باشه. به اندازه کوهی و ... نصیبش شده بود.😎👌حالا نوبت یوسف بود.که کاری کند. حرفی بزند.... همه سکوت کرده بودند... مشغول خوردن میوه، شیرینی یا چای بودند. و هر از گاهی، آرام، دونفری یا چند نفری، باهم حرف میزدند... دیگر ابایی نداشت... از اعتراف، میخواست خودش را خرج دلبرش کند..💞، رو به مادرش و خاله شهین کرد. _مامان.. یادتونه اون روز. که من به پاتون افتادم😊 نگاه مادرش، خاله شهین و بقیه رو بخود جلب کرد. یوسف_ یادتونه خاله شهین..؟ گفتین، ریحانه ارزشش نداره که من خودمو به این روز دربیارم..؟!😎 از سکوت مادر و خاله اش استفاده کرد. _بخاطر همین اخلاق های که داره..بخاطر ، تمام زندگیمو میذارم وسط براش، تا خوشبختش کنم.😍☝️ عمومحمد_ عاقبت بخیر بشی پسرم😊 فخری خانم_ نمیدونم مادر.. شاید!😕 خاله شهین_ چی بگم والا.. خدا عالمه😟 حمید_خوب شما دوتا گربه رو دم حجله میکشینااا...😁دیگه کسی حق نداره به شما دوتا بگه بالا چشمتون ابرو هس یوسف و ریحانه لبخندی زدند.😊☺️آقابزرگ گفت: _خب باباجان درمورد مهریه و چیزای دیگه، حرفی زدید؟ یوسف_ نه... آقابزرگ وقت نشد.😅 علی_مشکل نداره میخاین برین حرف بزنین ما مزاحم نمیشیم.. میخاین ما بریم خونمون..😁😜 نگاهی به مرضیه کرد. _خانم پاشو.. اصلا پاشو بریم😄 یوسف سیبی🍏را که دربشقاب ریحانه بود، برداشت و پرتاب کرد. علی، سریع رفت پشت آقابزرگ. _ای وای جوونمرگ شدم... کمک..😱😁 سیب به دیوار خورد. همه از حرکات علی و یوسف میخندیدند. حتی عموسهراب حتی اقای سخایی.. حمید دستش را روی علی گذاشت. _برای شادی روح میت تازه گذشته،من یقرا الفاتحه مع الصلوات..😝😂 علی پشت گردنی به حمید زد. _بیخود از خودت مایه بذار😁😠 دیگر نیازی نبود... ✨✨💚💚💚✨✨ ادامه دارد... ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار رمانکده زوج خوشبخت ❤️ https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af