eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
464 دنبال‌کننده
129 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت با هر نسخه ی دکتر کمرم می لرزید که اگه داروها گیر نیان چی؟...😞 دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو می گشتیم.. صف های چند ساعته ی هلال احمر و سیزده آبان و داروخونه های تخصصی که چیزی نبود... دوستای منوچهر پروندش رو بیرون کشیدن.. و کارت جانبازی منوچهر رو از بنیاد گرفتن. اما این کارا طول کشید...😣 برای خرج دوا و دکتر منوچهر رو و اجاره نشین شدیم. منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی می شد... داروها رو که می زدن گر می گرفت... می گفت: _انگار من رو کردن توی کوره بدنم داغ میشه... تا چند روز حالت تهوع داشت... ده روز دهان و حلقش زخم می شد... آب دهانش رو به سختی قورت می داد.. و به خاطر شیمی درمانی موهاش ریخت....😞 منوچهر چشمهاش رو روی هم گذاشت و موهای سرش رو با تیغ زدم. صبح که برده بودمش حمام،موهاش تکه تکه می ریخت. موهای زیری که مانده بود توی سرش فرو می رفت و اذیتش می کرد. گفت: _با تیغ بزندشان. حتی ریشهایش را که تنک شده بود. یک زیر حرف میزدم... گاهی وقت ها حرف زدن سخت است اما سکوت سنگین تر و تلخ تر.😭 آینه را برداشتم و جلو ی منوچهر ایستادم... _خیلی خوش تیپ شده ای. عین یول براینر. خودت را ببین.😍 منوچهر همانطور که چشمهایش را بسته بود، به صورت و چانه اش دست کشید و روی تخت دراز کشید. منوچهر رو با خودم مقایسه می کردم. روزایی که به شوخی دستم رو می بردم لای موهاش و از سر بدجنسی میکشیدمشون. و حالا که دیگه مژه هاش هم ریخته بود به چشم من فرق نداشت. منوچهر بود، کنارمون بود، نفس می کشید.. همه ی زندگیم شده بود منوچهر و مراقبت از ازش... انقدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی رو مدرسه بنویسم...😅 علی کلاس اول راهنمایی می رفت و هدی اول دبستان... ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران