eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
464 دنبال‌کننده
129 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹هوالمحبـــــــوب 🌹رمان زیبا و واقعے 🌹قسمت تا آخرین روزم که ميپرسیدی: _سخت ترین روز دوران جنگ برات چه روزی بود؟ میگفت: _روز شهادت حاج عبادیان... راه می رفت و اشک میریخت و آه میکشید.. دلش نمی خواست بره منطقه و جای خالی حاجی رو ببینه...😔 منوچهر توي عملیات کربلاي پنج بدجور شیمیایی شد... تنش تاول میزد... و از چشم هاش آب میومد،.. اما چون با گریه هایی که میکرد همراه شده بود نمیفهمیدم...😢 شهادت های پشت سر هم... و چشم انتظاری... این که کی نوبت ما میرسه... و موشک بارون تهران... افسرده ام کرده بود... مینشستم یه گوشه،... نه اشتها داشتم، نه دست و دلم به کار میرفت... منوچهر نبود....😞 تلفنی بهش گفتم میترسم.. گفت: _اینم یه مبارزست. فکر کردی من نمیترسم؟ منوچهر و ترس؟ توی ذهنم یه قهرمان بود.😊 گفت: _آدم هر چه قدر طالب شهادت باشه؛ زندگی رو هم دوست داره. همین باعث ترس میشه. فقط چیزی که هست؛ ما رو میسپاریم به ... حرف هاش انقدر آرامشم داد... که بعد از مدت ها جرات کردم از پیش پدر و مادرم برم... خونه ی خودمون... دو سه روز بعد دوباره زنگ زد.. گفت: _فرشته، با بچه ها برید جاهایی که موشک زدن رو ببینید . چرا باید این کار رو میکردم؟!🤔 گفت: _برای اینکه ببینید چقدر آدم خود خواهه...   دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم... نه اینکه ناراحت شده باشم،... خجالت میکشیدم از خودم... با علی و هدی رفتیم جایی رو که تازه موشک زده بودن. یه عده نشسته بودن روي خاكا... یه بچه مادرش رو صدا می زد که زیر آوار مونده بود،... اما کمی اونطرفتر،... مردم سبزه می خریدن... و تنگ ماهی دستشون بود... انگار هیچ غمی نبود... من دیدم که دوست ندارم جزو هیچ کدوم از این آدما باشم.... نه غرق در شادي خودم... و نه حتی غم خودم... هر دو خود خواهیه. 👈منوچهر میخواست اینو به من بگه...👌 همیشه می زد که من رو به خودم می آورد.. ادامه دارد.. 🌹شادے ارواح طیبہ شــہـــدا صلواٺ ✍نویسنده؛ مریم برادران