💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #صد_وهفتاد_وهشت
مهیا دوباره روی اسم شهاب را لمس کرد و گوشی را روی گوشش گذاشت📲😧 اما غیر از بوق آزاد چیزی نصیبش نمی شد،...
ساعت از یک شب🕜🌌 گذشته بود و مریم نیم ساعت پیش به خانه خودشان برگشته بود و هر چه سعی کرده بود مهیا را آرام کند موفق نشده بود.
کلافه روی تخت نشست...
دوباره اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بودند ، 😢از وقتی شهاب رفته بود تا الان لحظه ای دست از گریه کردن نکشیده بود،
و مریم چقدر به اون چشم وغره رفته بود که چشمانت را داغون کردی😠😒 اما مهیا الان هیچ چیز برایش مهم نبود وفقط منتظر خبری از شهاب بود.😥💔
با شنیدن صدای ماشینی🚙 سریع چادر رنگی اش را از روی تخت برداشت و به طرف بالکن رفت،...
با دیدن ماشین شهاب،سریع از پله ها پایین رفت و در را باز کرد،و با دیدن شهاب صدایش کرد:
ــ شهاب😥😍
شهاب به سمت مهیا چرخید،کمی مکث کرد و با چند قدم به سمت مهیا رفت
ــ چرا تا الان بیداری؟؟😐
ــ به نظرت میتونستم بخوابم؟چرا زنگ نزدی ؟مگه قرار نبود به من خبر بدی؟😥😒
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید و گفت:
ــ شرمنده،نتونستم تماس بگیرم😒
مهیا دست شهاب را گرفت
ــ بیا بریم بالا تعریف کن چی شد😥
ــ نه دیر وقته بزار فردا صبح
ــ شهاب من تا فردا میمیرم بخدا😥
شهاب اخمی به مهیا کرد و"خدانکنه ای" زیر لب زمزمه کرد😠
ــ بیا روی همین پله ها بشینیم
مهیا هم به دنبال شهاب وارد شد و روی پله ها نشست
ــ خب بگو چی شد؟😥
ــ 🔥نازنین و اون پسره مهران🔥 قراره 🔥پارتی میزارن ومهران پیشنهاد میده به نازنین که زهرا رو بیاره اما بهش نگه مهمونی چیه فقط بگه یه دورهمی دوستانه است😔
ــ مهمونی چی بود مگه؟؟😧
شهاب نفس عمیقی میکشد و ادامه میدهد
ــ شیطان پرستی☯♋️☣🤘🖕
مهیا شوک زده هینی میکشد
ــ چـ... چی... گفتی؟؟😰😳
ــ آره متاسفانه. 😒زهرا هم از چیزی خبر نداشته و وقتی میرسن شوکه میشه. اونجا اونقدر شلوغ و ترسناک بوده که هول میکنه و نازنین و مهرانو گم میکنه که گیر چند نفر میفته👥😠 که خداروشکر نیروهامون به موقع میرسن
_الان کجان؟؟😨
ــ مهران و نازنین چون خودشون از سردسته های این پارتی و جلسات و فرقه های
🤘شیطان پرستی🖕 بودن که تکایفشون معلومه اما زهرا با شهادت چند نفر که گفتن اولین باره میبننش وحال بدش امشب بازداشت شود اما فردا به امید خدا آزاد میشه با اینکه نازنین🔥 وقتی فهمید زهرا آزاد میشه گفت که دروغ گفته و زهرا هم با اونا همکاری کرده... 😔😕
مهیا شوکه داد زد
ــ چـــــییییی ؟؟؟😳😨
🍃ادامہ دارد....
#نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے
📚 رمانکده زوج خوشبخت
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af