eitaa logo
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
464 دنبال‌کننده
135 عکس
194 ویدیو
4 فایل
بنام خدا سلام دوستان به منبع اصلی رمان‌های عاشقانه مذهبی و زیبا خوش آمدید. کانال ما را به دوستان خود معرفی نمائید. لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af رونق کسب و کار کانال و گروه @hosyn405 تبلیغات به ما بسپارید در دو کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🥀🍃🥀 🥀🍃🥀 🍃🥀 🥀 ⚜هوالعشق ⚜ 📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 مهدا خواست جواب این سرکشی های هم کلاسیش را بدهد که حسنا پا به فرار گذاشت و سید مهراد حسینی استاد جوان وارد کلاس شد . ـ سلام ، عصر همگی بخیر همه جواب استاد را دادند و استاد شروع به حضور غیاب کرد . ـ خب قبل از شروع بحث یه نفر بیاد و مطالب جلسه قبل رو در ۵ دقیقه ارائه بده . همهمه ای در کلاس برپا شد که استاد کلاس را ساکت کرد و گفت : خب اگر داوطلب نیست کسی که کمترین نمره رو داره صدا میزنم ؛ تا پیداش میکنم اگر کسی میخواد داوطلب بشه بگه همه میدانستند کمترین نمره احتمالا متعلق به امیر رسولی است کسی که به دلیل ضعف مالی که داشت مجبور بود کار کند و همه او را با تاخیر و غیبت هایی که داشت میشناختند اما غرور و اعتماد بنفس کاذبش به او اجازه نمیداد از کسی کمک بخواهد ؛ همه میدانستند اگر این فرصت را خراب کند قطعا این درس را پاس نخواهد کرد و اخلاق خاصش که از کسی بابت لطفش تشکری نمیکرد باعث شد هیچ کس این فداکاری را نکند . مهدا جزوه اش را بالا پایین کرد و با اشاره به آن سوالی به رسولی نگاه کرد که او شانه ای بالا انداخت و بی تفاوت به استاد خیره شد ؛ تا استاد خواست نام فرد مورد نظرش را صدا بزند مهدا با فکر این که خانواده ی او به حضورش نیاز دارند و با تاخیر در اتمام تحصیلش به مشکل میخورند دستش را بلند کرد و با صدایی که از خستگی گرفته بود گفت : ببخشید استاد ؟ ـ سوال داری ؟ ـ خیر ، من میخواستم مطالب جلسه قبل رو یاددآوری کنم . ثمین : اسپایدرمن وارد میشود ... اغلب دانشجویان کلاس خندیدند که استاد گفت : خانم فاتح شما بیش از ظرفیتتون داوطلب شدین ... ـ اگر لطف بفرمایید اجازه بدین من مطالب امروز رو ارائه بدم مطالعه پیش از کلاسم رو آزمایش میکنم و شما از میزان یادگیری سطح کلاس آگاه میشین ثمین :.... هههه آگاه ... راز بقاست حتما تو هم آفتاب پرستشی استاد : ـ مشکل اینکه که سطح یادگیری شما با سطح یادگیری کلاس مطابقت نداره و شما خانم ناجی ؟ یه بار دیگه بخواید حرف اضافه تر از مباحث کلاس بزنید میتونید برید بیرون و از راه پله پذیرایی کنید . این بار همه جز ثمین و مهدا خندیدند که ثمین گفت : آخه استاد این خانوم حق ما رو ضایع میکنه دنبال نمره و خود شیرینیه ـ خب نظرتون چیه شما تشریف بیارید و برای ما توضیح بدید ثمین به لکنت افتاد و گفت : اِ ...ِ استاد ... چیزه ... من واسه جلسه قبل آمادگی داشتم ـ مشکلی نیست شما فصل ۴ رو کنفرانس بدین ، خیلی مشتاق بنظر میاید . ثمین با حالتی که نشان میداد دوست دارد مهدا را بکشد گفت : بله استاد چشم . ـ خانم فتاح بفرمایید . مهدا شروع به توضیح کرد و سر ۵ دقیقه مبحث را بست که ثمین گفت : یه مبحثو جا انداختی خانوم محترم مهدا : بله ، تدریس مبحث ابتدایی فصل ۳ در قالب ۳ صفحه به زمان تدریس فصل ۴ موکول شده ، ان شاء الله شما جبران میکنید . استاد لبخندی زد و گفت : بفرمایید ممنون ، توضیحات کامل بود ، ضمنا کسایی که نمره شون پایینه فکر نکنن من متوجه نیستم یا اگه از بقیه سوء استفاده میکنن من متوجه نمیشم ... مهدا : ببخشید ، اما استاد من خودم خواستم ... ـ بهتره منو بچه فرض نکنی خانوم فتاح ـ نه ایـنـ... ـ خب کافیه مبحث جدید رو شروع میکنم لطفا دقت کنید تا مجبور نباشم چندبار توضیح بدم . &ادامه دارد ... 📚 رمانکده زوج خوشبخت https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀