🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍂
🍃🍁🍂🍃🍁🍃
🍁🍃🍁🍂🍁
🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁
🍃🍁
🍁
༻﷽༺
#پارت2
🍃ڀݭࢪ ݕڛيڄے_ڋݗټࢪ ڨࢪټے🍂
جلوی پاهاش زانو زدم در حالی که هق میزدم گفتم :
الان چکار کنم عزیز؟ الان چکار کنم؟
کنارم نشست و بغلم کرد در حالی که موهام رو نوازش می کرد گفت:
-دخترم تو باید بتونی فراموشش کنی ، تو حتی خبر نداری اون کجاست از این گذشته اون تو رو پس زده میفهمی دخترم تو باید با واقعیت کنار بیای، عزیزم به فکر مادرت باش اون بجز تو کسی رو نداره، مادرت داره از غم تو داغون میشه بیا و بگذر از این بالی که افتاده به جونت
-کاش می تونستم عزیز کاش می شد، کاش می شد، نمیدونم چرا نمیشه؟
-مادر تو نمیخوای وگرنه تا الان بعد چند سال باید فراموش می شد
-چرا عزیز فکر میکنی من نمیخوام؟ بخدا بیشتر از همه خودم میخوام این دل لعنتی رو آروم کنم
پس به خودت فرصت بده چرا نمیخوای به یکی آز خواستگارات این فرصت رو بدی؟
-نه عزیز نمیشه من دوس ندارم با دل کسی بازی کنم نمیخوام کسی رو برای آرامش دل خودم بازیچه کنم نمیشه
-چرا بازیچه جونم تو این حق رو داری که زندگی کنی،
نویسنده : آذر_الوند
رمانکده زوج خوشبخت ❤️
https://eitaa.com/joinchat/1420559197Cbc586d52af
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🍁
🍃🍁
🍂🍃🍁
🍁🍃🍂🍁
🍃🍂🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍃🍁
🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍃🍁🍃🍁
🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍂🍁
🍂🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍂🍁🍃🍁
🍁🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍁🍃🍁🍂🍃🍁