eitaa logo
یارقیه
143 دنبال‌کننده
669 عکس
970 ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 بـاز ایـران رنگ عاشورا گـرفت هرچه غم بود در دل ماجا گرفت باز هم دلهای ما را غم گرفت باز هم ایران من ماتم گرفت باز هم از یک خبر افروختیم شمع گشتیم زره زره سوختیم تا «رئیسی»آسمانی گشته است خاک ایران ارغوانی گشته است دست غم باز آمدو گل چیدورفت بر تن آنها کفن پیچید و رفت باورم نیست«سیدابراهیم» رفت آنکه تازه دل به او دادیم رفت ای جماعت درد را باور کنید رفتن این مرد را باور کنید رفت مردی که کرامت داشته آرزو و عشق خدمت داشته رفت آن مردی که بس اخلاص داشت حرمت انسانیت را پاس داشت ای فدای هر چه قلب بی قرار باز هم «سیدعلی» شد داغدار درد بر جانش چه بی اندازه شد داغ«حاج قاسم» برایش تازه شد باز گرد ای «حضرت صاحب زمان» داغ «رئیسی» گرفت از ما اَمان چون«بهشتی» سید مظلوم بود چون«رجایی» در پی محروم بود سینه اش از رنج وغصه شد کباب پُر ز تهمت های قوم نا ثواب خون سرخش تاکه چون فَوّاره شد سینه ی لبریز دردش پاره شد داشت بس عشق امام ثامِنَش شد چو آهو در بیابان ضامِنَش از میان کوه و دشت وصخره ها آرمـیده شد در آغـوش رضـا غرق در افغان و آه و ناله ایم سوگوار داغ «هشت» آلاله ایم هشت مرد بی بَدیل و نازنین هشت مرد خدمت ایران زمین هشت مردپاک سیرت پاک دست رفتن شان پشت امت را شکست گر چه رفت از بین ما مردی اَمین پرچم سید نماند بر زمین راه او راه «ولایت» راه نور می رویم این راه را تا به ظهور ای «ولایت» مرد ای خدمتگذار در فراقت اُمتی شد سوگوار در غریبی جان سپردی ای شهید لحظه ی جان دادنت را کَس ندید قصه ی انگشترت«سید»چه بود؟ همچو مادر پیکرت سرخ و کبود پیکرت پیدا اگر در مِه نشد لیک زیر سُمّ اَسبان لِه نشد گرسرت بشکسته بین صخره ها از قفا دیگر نشد از تن جدا شعله گر جسم تورا دربر کشید خواهرت دیگر تن بی سر ندید پاره پاره شد اگر چه پیکرت کی سرت را بی بدن دید دخترت؟ ای بـه قـربـان غـریبیِ حسین از غمش«مداح» دارد شوروشین 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی درتمام مناسبتهاوختم خوانی👇
🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 بـاز ایـران رنگ عاشورا گـرفت هرچه غم بود در دل ماجا گرفت باز هم دلهای ما را غم گرفت باز هم ایران من ماتم گرفت باز هم از یک خبر افروختیم شمع گشتیم زره زره سوختیم تا «رئیسی»آسمانی گشته است خاک ایران ارغوانی گشته است دست غم باز آمدو گل چیدورفت بر تن آنها کفن پیچید و رفت باورم نیست«سیدابراهیم» رفت آنکه تازه دل به او دادیم رفت ای جماعت درد را باور کنید رفتن این مرد را باور کنید رفت مردی که کرامت داشته آرزو و عشق خدمت داشته رفت آن مردی که بس اخلاص داشت حرمت انسانیت را پاس داشت ای فدای هر چه قلب بی قرار باز هم «سیدعلی» شد داغدار درد بر جانش چه بی اندازه شد داغ«حاج قاسم» برایش تازه شد باز گرد ای «حضرت صاحب زمان» داغ «رئیسی» گرفت از ما اَمان چون«بهشتی» سید مظلوم بود چون«رجایی» در پی محروم بود سینه اش از رنج وغصه شد کباب پُر ز تهمت های قوم نا ثواب خون سرخش تاکه چون فَوّاره شد سینه ی لبریز دردش پاره شد داشت بس عشق امام ثامِنَش شد چو آهو در بیابان ضامِنَش از میان کوه و دشت وصخره ها آرمـیده شد در آغـوش رضـا غرق در افغان و آه و ناله ایم سوگوار داغ «هشت» آلاله ایم هشت مرد بی بَدیل و نازنین هشت مرد خدمت ایران زمین هشت مردپاک سیرت پاک دست رفتن شان پشت امت را شکست گر چه رفت از بین ما مردی اَمین پرچم سید نماند بر زمین راه او راه «ولایت» راه نور می رویم این راه را تا به ظهور ای «ولایت» مرد ای خدمتگذار در فراقت اُمتی شد سوگوار در غریبی جان سپردی ای شهید لحظه ی جان دادنت را کَس ندید قصه ی انگشترت«سید»چه بود؟ همچو مادر پیکرت سرخ و کبود پیکرت پیدا اگر در مِه نشد لیک زیر سُمّ اَسبان لِه نشد گرسرت بشکسته بین صخره ها از قفا دیگر نشد از تن جدا شعله گر جسم تورا دربر کشید خواهرت دیگر تن بی سر ندید پاره پاره شد اگر چه پیکرت کی سرت را بی بدن دید دخترت؟ ای بـه قـربـان غـریبیِ حسین از غمش«مداح» دارد شوروشین 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀 کانال اشعارآیینی فارسی،مازندرانی درتمام مناسبتهاوختم خوانی👇
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴 بابا، برلب رسید ازغصه جونم کجـا بـودی بـابـای مهـربونم تمـام دختـران شـامی امروز همه بابا شونو دادن نشونم بیـا بـابـا یتیـم خـویش دریـاب شدم از طعنه های شام بیتاب یکی ازدختران باطعنه می گفت رقیـه، مـن پـدر دارم،دلـت آب پدر داران مرا تحقیر کردند دگر از زنده ماندن سیر کردند همه بر گریه ام خندیده بودند سه ساله دخترت را پیرکردند اگر دردمندی بگو با رقیه اسیری به بندی بگو یا رقیه بکارت گره گر فتاده بگو ز کارت گره وا کند تا رقیه میان خاک ها دادند جایش پر از تیغ مغیلان بود پایش برای دخترک جای عروسک سر ببریده آوردند برایش دهان من ز مشت زجر کج شد تمام دنده هایم رج به رج شد دگـر پاها و دستم حس ندارند رقیـه جـان تـو دیگـر فلج شـد سه ساله بـار غم بـردم بدوشم دگر افتادم از آن جنب وجوشم شکسته پهلـویم بـابـا ، بمـانـد اَمــانـم را بــریـده درد گــوشم به شام و کوفه دلم رامحک زدند ز طعنه زخـم درونـم نمـک زدنـد عـدو بـه خنده مـن و عمه ی مرا چوشکل فاطمه بودیم کتک زدند 🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴