#معرفی_متنی_کتاب
#معرفی_کتاب_کودک
داستان کتاب ما از آنجا شروع میشود که بچه های کوچه دلگشا قرار گذاشته بودند برای ایام اربعین و بیاد سالارشهیدان امام حسین علیهالسلام غذای نذری بین مردم پخش کنند، ولی نرگـــــس دلش می خواست یک چیز مخصوص نذر کند....
* دختر کوچیکتر پرسید:«نذر یعنی چی خاله ثنا؟» بچه ها زدند زیر خنده،نرگس خاله بهشان اخم کرد و گفت« پرسیدن که خنده نداره!»
خاله ثنا با مهربانی سرتکان داد و گفت:«نذر یعنی توی دلمان تصمیم بگیریم برای خدا یک کار خوب بکنیم.» و بعد پرچم روی دیوار را نشان داد و گفت:«این روزها به خاطر عاشورا و اربعین،خیلی ها به یاد امام حسین(ع)نذر می کنند،تا مهربانی و شجاعتش هیچ وقت فراموش نشود. یکی غذا می پزد و بین مردم پخش می کند. یک اش جو، یکی عدس پلو، و یکی عدسی ،قیمه پلو، یکی حلیم،یکی حلوا، و ....اینها اسامی غذاهایی بود که بچه ها نام بردند. اما نگرس ساکت ماند،خاله ثنا از او پرسید:که آیا تو هم دوست داری چیزی نذر کنی دخترم؟!
نرگس گفت ،خیلی دلم می خواهد اما باید فکر کنم و.....»*
این که بفهمید نرگس چه چیزی نذر کرد را باید به کتاب مراجعه کنید برای این کار باید با یکی از والدین یا بزرگترهای خود به کتابخانه عمومی شهر مراجعه کنید.
🌴🕌نام کتاب: *نذر مخصوص*
🌴🕌نویسنده:کلر ژوبرت
🌴🕌ناشر: نشر رود آبی
🌴🕌محل نشر :قم ۱۴۰۳
🌴🕌کوته نویس: *علی اصغر اسکندری*
🌿🌸🍃🌸🍃🌸🌿
#کتابخانه_باقرالعلوم_رویان_شهرستان_شاهرود
#اداره_کل_کتابخانه_های_عمومی_استان_سمنان
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
#کتابدار_علی_اصغر_اسکندری
#معرفی_متنی_کتاب 👆👆👆
#معرفی_کتاب_کودک کتابخانه عمومی باقرالعلوم (ع) شهر رویان شاهرود پیرو برنامه قبلی معرفی منابع نورسیده،معرفی می کند
🤡🌿نام کتاب *شام خاله هزارپا*
🤡🌿 نویسنده:کار ژوبرت
🤡🌿ناشر:به نشر، کتابهای پروانه
🤡🌿محل نشر:مشهد،۱۴۰۳
🤡🌿کوته نوشه: *علی اصغر اسکندری*
*«..یک شب که بابا و مامان هزارپا بیرون رفته بودند خاله هزار پا آمدکه پیش پاپاپا بماند ، ولی برای خاله هزارپا اصلا مهم نبود که پاپاپا به جای انجام دادن کارهایش فقط بازی کند تا ماجرایی پیش امدوکمی که گذشت مثل همیشه پاپاپا آهی کشید و گفت«اخ اصلا حوصله ندارم جوراب هایم را جمع کنم و کیف و کفشم را سرجایش بگذارم،الان کیف میده با لگوهایم بازی کنم،»
و منتظر شد ببیند خاله هزارپا چه می گوید. ولـــی خاله بر خلاف بابا و مامان هزارپا اصلأ اخــم نکرد، بلکه لبخندی زد و با شادی گفت:« وای چه فــکر خوبی !من هم امشب حوصله ندارم شام بپزم، اجازه می دهی با الگو هایت بازی کنم؟,» پاپا باداهانـی باز و با تعجب به خاله نگاه کرد و با خوشحالــی فریاد کشید«یهو هو!بهتر از این نمی شود» ،و بازی لگو شروع شد،بازی زمان زیادی طول کشید و بوی غذای همسایه ها درآمد و پاپاپا به اشیپز خانه سرک کشیدولی چیزی ندید ،به خاله نگاهـــی کرد و با خودش گفت«بازی خاله که حالا حالا ها تمام نمی شود،پس شام ما چه می شود؟»
برای همین پاپاپا زود فکری کرد وگفت.......»*
بچه ها این قسمتی از داستان کتاب شام خاله هزارپا بود. برای خواندن کتاب و پایان داستان به کتابخانه عمومی شهر رویان مراجعه نمایید.
🌿🌸🍃🌸🍃🌸🌿
#کتابخانه_باقرالعلوم_رویان_شهرستان_شاهرود
#اداره_کل_کتابخانه_های_عمومی_استان_سمنان
#نهاد_کتابخانه_های_عمومی_کشور
#کتابدار_علی_اصغر_اسکندری