پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و
گذاشته بودند سردخانه.
نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم.
هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه.
فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ...
خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
#شهیدامیرناصرسلیمانی
فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶
#شادی_روح_پاکش_صلوات
"م.ر.یوسفی"
@rushangeran
@twiita
آقای بوشهری (قائم مقام وزیر نفت و مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران در ابتدای دوران دفاع مقدس) میگفت که ما دو نفر در یکجا زندانی بودیم و زندان جواد که ده سال در آن حبس بود در زیر زمین قرار داشت و هیچ نوری به آن راه نداشت،آن هم به مدت ده سال در یک فضای یک و نیم با دو متری
زندگی کرد که هم سلولش بود، هم دستشویی و هم حمام او بود...
مرد مقاومت و استقامت
#شهید_محمدجواد_تندگویان
#شادی_روح_پاکش_صلوات
"م.ر.یوسفی"
@rushangeran
@twiita