🔰مترو، اسپورت بود...
[۲۴آبان، ۱۷:۵۰، تهران]
#قسمتپنجم
از مطب دکتر بیرون اومدم، درحالیکه امید پیدا کرده بودم به درمان و البته کمی هم گیج بودم بخاطر هزینهاش! ۳تومن کارت کشیدم!
هم مغزم گیج بودم هم جیبم گیج!
حالا کمکم باید برمیگشتم! کجا برم؟ بمونم تهران یا برم قم؟ من باید الآن توی دوره آموزشی قم میبودم! حالا برگردم قم یا نه؟
سمت مترو حرکت کردم. متروی قیطریه! اینجا حتی آپاراتیهاش هم لاکچریه! کدوم تعویض روغنی هست که تا سقف سرامیک سفید باشه و تمیز! مث تالار عروسی! :)
دارم لنگلنگ قدم میزنم و هر قدم دانه شکری قورت میدم! دو سه نفر خانم چادری دیدم! انگار قوم و خویشم هستن! خیلی خوشحال شدم!
جلوتر...جلوتر.. از دو تا دختر که کاملاً بیحجاب بودن، با استرس، آدرس مترو رو پرسیدم! نمیدونم چرا برام استرس داشت و سخت بود! ولی خیلی عادی جوابمو دادن.. با اینکه فکر میکردم باید رو ترش میکردند ولی نه..
رسیدم سر چهارراه.. بچههای بسیج و گردان سر چارراه بودن.. صدای فرماندشون رو شنیدم که میگفت: «بچهها هر کی میخواد نماز بخونه، یکی یکی بیایید اینجا...»
دقیقاً در همین لحظه، یه خانم مو بلوند جلوم بود و با بیحجابی کامل، داشت رد میشد و بهشون نگا میکرد! جوریکه بهشون بفهمونه: ازتون نمیترسم!
اونام بیتوجهی میکردن و این از صدتا فحش بدتر بود.
وایسادم کنار مترو.. یکی داره منو زاغ میزنه..
-بسیجی هستی یا اطلاعاتی؟
تقیه کردم:
-هیچکدوم.. دانشجوام!
-سیگار میکشی؟
-نه اهلش نیستم. ممنون
-پس خود بیشرفشونی! ساندیسخور!
- درست صحبت کن آقا...
-آخه بسیجیها سیگار نمیکشن! اگه نبودی، میکشیدی!
مضحکه! با عصبانیت و اخم صحنه رو ترک میکنم! دستی دستی میخوان بزور برای خودشون ماجرا درست کنن! میرم داخل مترو..
یه سریا دارن فلوت میزنن با هنگدرام و دقیقاً کنارشون یه مادر و دختر فقیر دارن لیف حموم میفروشن! از صدای این ساز، هیچکس شاد نمیشد! بیشتر دختر و مادر..
گفتم بزنه و یهو اینجا «برای» شروین رو بخونن و بزمم رو کامل کنن دیگه! اما نه.. هنگدرام رو نمیشه زیاد حسیاش کرد! بیشتر فکرزا است تا حسزا...
قیطریه، هرچقدر هم قیطریه باشه، زیرزمینهاش فقر رو داره! صدای خنده و هررره دخترها.. یه پیرمرد عصازنون.. پیرزنی با روسری رنگی... آدمای رنگیرنگی...
بلیط رو میخرم! و دخترهایی رو میبینیم که موهاشون رو کُپ زدن؛ شبیه پسرها.. و پسرهایی رو دیدم با کالج و پاهای نازک و شباهتی بینظیر به دختر! دختر بودن و پسر بودن دیگه داره اسپورت میشه! و داستان از اونجا شروع شد که رفتیم عطرفروشی و گفتیم این زنونه است یا مردونه و فروشنده گفت: این اسپورته! زنونه مردونه نداره!!
[ @ruzefekr ±∞ ]