❲ ؏‌ـلیهان . .💚 ❳
امروز ، پارسال :) ۱۴ صفر ۱۴۴۴ . . 🫀
7.15M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
خیلی خسته بودیم . . اون همه مسیر تا مرزِ چزابه . . وبعدش چزابه تا کاظمین . . بیشتر از ۲۴ ساعت فقط تو اتوبوس بودیم . . بعد از اینکه مستقر شدیم ، مسئولای کاروان گفتن استراحت کنید ، نماز صبح بریم حرم ، و بعدش هم حرکت به سمت سامرا . . اون شب .. چند نفری تصمیم گرفتیم همون موقع بریم عرض ارادت . . راه افتادیم . . راه زیادی نبود .. چند دقیقه بعد چشممون روشن شد به دوتا گنبد که تو تاریکی شب عجیب می‌درخشیدن .. حالم گرفته شد که نمیذاشتن گوشی ببریم داخل .. نشستیم یه گوشه از حیاطِ حرم . . درد و دل کردیم .. از همه چیز و همه جا گفتیم .. غربت داشت .. ولی گوش شنواشونو حس میکردی .. بغلشونو حس میکردی .. تا جایی ک چند باری از شدت خستگی چرت زدیم و مجبور شدیم دل بکنیم .. اومدیم بیرون و منتظر شدیم آقایون کفش ها رو تحویل بگیرن .. کنار یه ستون سفید نشستم .. حسامو یادم نمیره .. از طرفی خواب نمیزاشت بیشتر استفاده کنم ، از طرفی دلم نیومد دل بکنم . . دل بکنم از جایی که معلوم نیست چند وقت دیگه قراره دوباره ببینمش . . : ) 🍃 ۱۴ صفر ۱۴۴۴ - ۱۵ صفر .. ۲ بامداد :)