💎•﴿ باغ انار ﴾•💎
« نذرت قبول» پایهی صندلی را رها کرد و ایستاد. - داره تاتی تاتی میره! ببینش! تِکیِه از عمود برداشتم و سراسیمه به سمتش دویدم. بغلش کردم. میخندید. - بالاخره راه افتادی حیدر کوچولو! - چه خوب جایی راه افتاد! عمود آخر! ✍ فاطمه صداقتی