#باغنار2🎊
#پارت109🎬
عمران هم جلو نشسته و گوش به حرفهای رد و بدل شده بین خانوم سیاهتیری و بازپرس پروندهی یاد داده بود.
_راستش خبر زیاد دارم واستون. حالا از کجا شروع کنم؟!
_نمیدونم. هرطور که خودتون راحتید!
بانو سیاهتیری لبخندی زد و کمی فکر کرد. معلوم بود حاوی خبرهای خوبی است.
_اوممم...خب اول از پروندهی مواد مخدرش براتون میگم. اونایی که یاد و یلدا رو خفت کردن، همشون نقاب داشتن. به جز یکی که همون موجود وحشتناک بود که اول گولشون زد. یاد دیروز همون فرد رو چهرهنگاری کرد و در کمال تعجب همون فرد توی بازداشتگاه کلانتری بود. باورتون میشه؟!
ابروهای عمران بالا رفت که بانو سیاهتیری با ذوق و شوق ادامه داد:
_اون فرد کسی نبود جز همونی که اون شب با رفیقش اومده بودن شما و یاد رو بدزدن که خب موفق نشدن. یادتونه؟!
عمران با تعجب نگاهی به بانو سیاهتیری انداخت.
_همونایی که از طرف باغ پرتقال اومده بودن؟!
بانو سیاهتیری لبخند شیطنتآمیزی زد که عمران ادامه داد:
_این یعنی...!
_این یعنی پشت پروندهی مواد مخدر یاد هم باغ پرتقال و دار و دستشه. اونا برای اینا پاپوش درست کردن. عجیبه نه؟!
عمران برای لحظاتی هنگ کرد. دهانش نیمه باز مانده و به نقطهای خیره شده بود. انگار نفس نمیکشید.
_حیرتآوره!
و بلافاصله نفسش را بیرون داد و به حالت عادی برگشت.
_حتی فکرشم مغز آدم رو قفل میکنه! آخه چهجوری؟! چرا؟! به چه دلیل؟! هووففف! سر آدم سوت میکشه!
بانو سیاهتیری بدون توجه به تعجب عمران، با خونسردی ادامهی حرفهایش را زد.
_از بازپرس شنیدم که وقتی از اون فرد اعتراف گرفتن، گفته وقتی باغ پرتقال میفهمه که یاد فرار کرده، دیگه تلاشی برای بازگشتش نمیکنه. چون میدونه این کار بیفایدست. به جاش سعی میکنه براش پاپوش درست کنه تا یه عمر آب خنک بخوره و اینجوری ازش انتقام بگیره. بعد کلی تحقیق میکنن و رد یاد و یلدا رو میزنن. بعدش میفهمن که قراره از یه جایی سرقت کنن و قرار میذارن که توی فرصت مناسب گیرشون بندازن، پولا رو بردارن و به جاش کلی مواد مخدر کنارشون بذارن. بعد فرار هم سریع به پلیس زنگ میزنن و نشونی یاد و یلدا رو میدن و میگن که کلی مواد همراهشونه. اینجوری با یه تیر دو نشون زدن! هم واسه یاد پاپوش درست کردن، هم صاحب کلی پول که سرمایه باغ ما بود شدن!
عمران دیگر واکنشی نشان نمیداد. انگار بدنش از این همه حقیقت باورنکردنی بیحس شده بود. البته وی بعد از لحظاتی گفت:
_پس با این حساب، سرمایهی باغ الان پیش باغ پرتقاله. نه؟!
_دقیقاً. البته دست پادشاه باغ پرتقاله و اونم متواریه. البته بازپرس گفت خیلی زود گیرشون میندازیم. اینم بگم که بازپرس گفت باغ پرتقال بعد پاپوش، تعجب کردن که یاد آزاد شده و برگشته باغ. نمیدونستن که یاد به خاطر فراموشیش و با قید وثیقه فعلاً آزاد شده. از اون طرفم شما پیدا شدید و برگشتید باغ. واسه همین تصمیم میگیرن آخرین ضربه رو همزمان بهتون بزنن. پس اون شب یواشکی میان باغ و میخواستن بعد دزدیدن، بکشنتون که خب خداروشکر موفق نمیشن!
عمران شانههایش را به معنای "زبان قاصر است از این همه نامردی" بالا انداخت که بانو سیاهتیری آب دهانش را قورت داد.
_با این وضعیت خداروشکر پروندهی مواد مخدر یاد بسته و ایشون تبرئه شد.
عمران دستهایش را بالا برد و خداراشکر کرد که خانوم وکیل ادامه داد:
_البته پروندهی دزدیش از باغ باز شد. همچنین یلدا خانوم. با این حال جای نگرانی نیست. گفت اگه رضایت بدید، یه حبس جزئی میکشن و بعدش میان بیرون. البته مالی که از دست دادید رو هم باید جبران کنن. چون به هرحال اونا دزدی کردن و جنبهی عمومی جرم باقیه. البته اگه رضایت ندید، باید بیشتر حبس بکشن!
سپس نگاهی به عمران انداخت که ساکت به جاده خیره شده بود.
_حالا رضایت میدید؟!
عمران چند لحظهای سکوت کرد و سپس دستی به ریشهایش کشید. خواست جواب بدهد که مهدیه از جایش به سمت راننده کِش پیدا کرد و تکه کاغذی به بانو سیاهتیری داد.
_بانو لطفاً این آدرس نگه دارید. میخوام پیاده بشم.
و بعد دوباره برگشت سرجایش. رفتارش طوری بود که انگار هیچ یک از حرفهای عمران و خانوم وکیل را نشنیده. راننده کاغذ را گرفت و نگاهی به آن انداخت.
_این آدرس بیمارستانه.
سپس از آینه نگاهی به مهدیه انداخت.
_حالت خوب نیست؟! میخوای به جای بیمارستان، ببریمت درمانگاه؟!
مهدیه با جدیت جواب داد:
_این آدرس بیمارستانیه که مادر یلدا توش بستریه. بهم گفت تا اون موقعی که پام گیره، ازش مراقبت کن. منم بهش قول دادم که این کار رو میکنم.
بانو سیاهتیری بدون هیچ حرفی، به سمت بیمارستان راه کج کرد که عمران برگشت به سمت مهدیه.
_به نظرم این کار رو نکنید. چون یاد بهم گفت که مادر یلدا الان بدون همراه توی بیمارستانه. هرکسی بهش سر بزنه، همراهش شناخته میشه...!
#پایان_پارت109✅
📆
#14030803
🆔
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344