دهه اول محرم بود با خودم قرار گذاشتم هرروز با گوشی مداحی گوش کنم چند روز نشده بود که گوشی، بازی در آورد نمی دانم چه شده بود اما دیگر آن گوشی سابق نشد. قطرات باران خودشان را به زمین می رسانند. اینجا مثل بقیع بوی خاک نم خورده بهتر به مشام می رسد، بوی غربت. بوی تنهایی مادر. من مادری هستم که جگر گوشه ام فدای سوره کوثر شد. هنوز هم که چشمم در چشمانت می افتد مثل روز اولی که نگاهمان به هم گره خورد گونه هایم سرخ می شود هنوز هم عشق و احترام در نگاهت موج می زند محاسنت سفید شده اما هنوز عشقت رنگ نباخته در مسیر عشق سعادت نصیبم شد، مادرم را باخود هم قدم کردم، پای راه رفتن نداشت، و من عاشقانه به او خدمت می کردم... https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344