#قسمت2
نماینده ی بهشت پوزخندی زد و گفت:
_توی بهشت همه چی میسازه به آدم. مثلاً همین چند وقت پیش، بادمجون و شلغم رو با پوست پختیم و روش سس قرمز و آبلیمو زدیم و خوردیم. یا یه بار توی آبغوره، پوره ی سیب زمینی ریختیم و توش نون تیلیت کردیم و خوردیم.
کم کم داشت حالم به هم میخورد که نماینده ی جهنم گفت:
_ما توی جهنم، تنها تفریحمون اینه که روی زمین داغ جهنم، پابرهنه بشین پاشو میکنیم و تند تند میگیم "سُک سُک" و مسئول اونجا میگه "دیگه گرگم به هوا بسه". در ضمن توی جهنم هیچی بهمون نمیسازه. مثلاً یه بار یه لیوان آب خوردیم، بعدش دچار حالت تهوع شدیم و کل دل و رودمون بهم ریخت. وقتی هم به مسئول اونجا گفتیم، گفت که چیزی نیست؛ برید دستشوییا رو بشورید که حالتون خوب بشه. اونم دستشوییایی که دمپاییاش خیسه خیسه و سوسکای قهوهای و بالدار، توش پرواز میکنن.
از این همه تبعیض، بغض گلویم را فشار داد که گفتم:
_فشار نده لامصب. گلوئه، زنگ آیفون نیست که!
سپس از نماینده ی بهشت پرسیدم:
_وضعیت حوری اونجا چطوره؟
جواب داد:
_عالیه. مثلاً ما تصورمون از حوری رو، به صورت سیاه و سفید روی کاغذ میکشیم و اونا بدون کم و کاست، به صورت واقعی و رنگ شده بهمون تحویل میدن. در ضمن ما شماره ی همه ی حوریا رو داریم. مثلاً همه ی شمارههای زلیخا رو داریم. زلیخا همراه اول، زلیخا رایتل، زلیخا ایرانسل، زلیخا منزل و... هرموقع بهشون زنگ بزنیم، توی جیک ثانیه در اختیارمون قرار میگیرن.
همین سوال را از نماینده ی جهنم پرسیدم که گفت:
_چشمتون روز بد نبینه. ما یه بار بهمون تشویقی داده بودن که هرچیزی سفارش بدید، همون رو واستون میاریم. بعد من یه عدد جنیفر لوپز سفارش دادم و یه عدد ترامپ تحویل گرفتم. اینش جالبه که برای اینکه ما نفهمیم، ترامپ رو آرایش و کادو پیچ کرده بودن. ولی ما زرنگ بودیم و فهمیدیم. بعدش اعتراض کردیم که چرا سرمون کلاه میزارید؟ گفتند "به خاطر اینکه شما یه عمر سر مردم کلاه گذاشتید". از کارمون واقعاً پشیمون بودیم و از اونجایی که مسئول اونجا مهربون بود، نگاهی بهمون انداخت و گفت:
_یه زلیخا دارم ته انبار. فاکتور کنم؟
چشممون برقی زد و با کمال میل قبول کردیم. طولی نکشید که یه پیرزن با چشمایی کور، لباسایی پاره پوره و موهای بیزبیزی اومد که با تعجب گفتیم:
_این دیگه کیه؟
جواب دادند:
_این زلیخاست دیگه. نسخه ی پیرشه!
با کلافگی گفتیم:
_نسخه ی جوونش رو ندارید؟
جواب دادند:
_نه متاسفانه! همین چند ساعت پیش، یوزارسیف اومد نسخه ی جوونش رو بُرد.
از این همه بدبختی جهنمیها آهی کشیدم و ترجیح دادم آخرین سوالم را هم بپرسم.
_توی بهشت، وضعیت خرید و سفارشات چطوره؟
نماینده ی بهشت پاسخ داد:
_خیلی خوبه. مثلاً ما یه بار، با حوریا تصمیم گرفتیم شام خودمون درست کنیم. بعد سوسیس و کالباس که توی بهشت مقوی شده بودن رو، همراه قارچ و ذرت و فلفل دلمهای سفارش دادیم که در کمال تعجب، دو دقیقه بعد برامون پیتزا مخلوط آوردن.
همین سوال را از نماینده ی جهنم پرسیدم که گفت:
_ما یه بار کباب سفارش دادیم؛ بعد سه ساعت، یه تیکه دُنبه ی سگ، با یه پیاز گندیده بهمون تحویل دادن و گفتن خودتون درست کنید.
سوالهایم تمام شد و نگاهی به آن دو انداختم. نماینده ی بهشت خندهای به پهنای صورت، به لب داشت و نماینده ی جهنم، از شدت گریه، چشمانش سرخ شده بود. با دیدن این وضعیت، تصمیم گرفتم استغفار و بهشت را انتخاب کنم. توصیه ی من هم به شما این است که نیکی کنید تا در بهشت جاودان ماندگار شوید و از بدیها بپرهیزید که جهنم، مَکانیست زجر آلود و چندش آور...!
#امیرحسین
#احف13
#991129
نمایشگاه باغ🔻
https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344