نماینده ی بهشت پوزخندی زد و گفت: _توی بهشت همه چی می‌سازه به آدم. مثلاً همین چند وقت پیش، بادمجون و شلغم رو با پوست پختیم و روش سس قرمز و آبلیمو زدیم و خوردیم. یا یه بار توی آبغوره، پوره ی سیب زمینی ریختیم و توش نون تیلیت کردیم و خوردیم. کم کم داشت حالم به هم می‌خورد که نماینده ی جهنم گفت: _ما توی جهنم، تنها تفریحمون اینه که روی زمین داغ جهنم، پابرهنه بشین پاشو می‌کنیم و تند تند میگیم "سُک سُک" و مسئول اونجا میگه "دیگه گرگم به هوا بسه". در ضمن توی جهنم هیچی بهمون نمی‌سازه. مثلاً یه بار یه لیوان آب خوردیم، بعدش دچار حالت تهوع شدیم و کل دل و رودمون بهم ریخت. وقتی هم به مسئول اونجا گفتیم، گفت که چیزی نیست؛ برید دستشوییا رو بشورید که حالتون خوب بشه. اونم دستشوییایی که دمپاییاش خیسه خیسه و سوسکای قهوه‌ای و بالدار، توش پرواز می‌کنن. از این همه تبعیض، بغض گلویم را فشار داد که گفتم: _فشار نده لامصب. گلوئه، زنگ آیفون نیست که! سپس از نماینده ی بهشت پرسیدم: _وضعیت حوری اونجا چطوره؟ جواب داد: _عالیه. مثلاً ما تصورمون از حوری رو، به صورت سیاه و سفید روی کاغذ می‌کشیم و اونا بدون کم و کاست، به صورت واقعی و رنگ شده بهمون تحویل میدن. در ضمن ما شماره ی همه ی حوریا رو داریم. مثلاً همه ی شماره‌های زلیخا رو داریم. زلیخا همراه اول، زلیخا رایتل، زلیخا ایرانسل، زلیخا منزل و... هرموقع بهشون زنگ بزنیم، توی جیک ثانیه در اختیارمون قرار می‌گیرن. همین سوال را از نماینده ی جهنم پرسیدم که گفت: _چشمتون روز بد نبینه. ما یه بار بهمون تشویقی داده بودن که هرچیزی سفارش بدید، همون رو واستون میاریم. بعد من یه عدد جنیفر لوپز سفارش دادم و یه عدد ترامپ تحویل گرفتم. اینش جالبه که برای اینکه ما نفهمیم، ترامپ رو آرایش و کادو پیچ کرده بودن. ولی ما زرنگ بودیم و فهمیدیم. بعدش اعتراض کردیم که چرا سرمون کلاه می‌زارید؟ گفتند "به خاطر اینکه شما یه عمر سر مردم کلاه گذاشتید". از کارمون واقعاً پشیمون بودیم و از اونجایی که مسئول اونجا مهربون بود، نگاهی بهمون انداخت و گفت: _یه زلیخا دارم ته انبار. فا‌کتور کنم؟ چشممون برقی زد و با کمال میل قبول کردیم. طولی نکشید که یه پیرزن با چشمایی کور، لباسایی پاره پوره و موهای بیزبیزی اومد که با تعجب گفتیم: _این دیگه کیه؟ جواب دادند: _این زلیخاست دیگه. نسخه ی پیرشه! با کلافگی گفتیم: _نسخه ی جوونش رو ندارید؟ جواب دادند: _نه متاسفانه! همین چند ساعت پیش، یوزارسیف اومد نسخه ی جوونش رو بُرد. از این همه بدبختی جهنمی‌ها آهی کشیدم و ترجیح دادم آخرین سوالم را هم بپرسم. _توی بهشت، وضعیت خرید و سفارشات چطوره؟ نماینده ی بهشت پاسخ داد: _خیلی خوبه. مثلاً ما یه بار، با حوریا تصمیم گرفتیم شام خودمون درست کنیم. بعد سوسیس و کالباس که توی بهشت مقوی شده بودن رو، همراه قارچ و ذرت و فلفل دلمه‌ای سفارش دادیم که در کمال تعجب، دو دقیقه بعد برامون پیتزا مخلوط آوردن. همین سوال را از نماینده ی جهنم پرسیدم که گفت: _ما یه بار کباب سفارش دادیم؛ بعد سه ساعت، یه تیکه دُنبه ی سگ، با یه پیاز گندیده بهمون تحویل دادن و گفتن خودتون درست کنید. سوال‌هایم تمام شد و نگاهی به آن دو انداختم. نماینده ی بهشت خنده‌ای به پهنای صورت، به لب داشت و نماینده ی جهنم، از شدت گریه، چشمانش سرخ شده بود. با دیدن این وضعیت، تصمیم گرفتم استغفار و بهشت را انتخاب کنم. توصیه ی من هم به شما این است که نیکی کنید تا در بهشت جاودان ماندگار شوید و از بدی‌ها بپرهیزید که جهنم، مَکانیست زجر آلود و چندش آور...! نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344