گوشیم را برمی‌دارم. کانال آشپزی را باز می‌کنم. آخر تبلیغ کانال مثبت هجده وسط کانال آشپزی چه می‌گوید؟ انگار که کلم بروکلی را بیندازی وسط آبگوشت! باید بروم در تنظیمات و باز شدن خودکار فایل ها را، غیر فعال کنم. این پسر عمویم هم هر روز در پی‌وی من نمک پاشی می‌کند. این جوک هایی که فرستاده، بی ادبانه نیست؟ هرچی هم پوکر می‌فرستم، فایده ندارد. بلاکش کنم؟ نه! آن وقت زن عمویم می‌گوید دختر را توهم مزاحمت برداشته! پسر عمویم هم می‌گوید، دختر بی جنبه است! یک سلام به او بکنی، هوا برش می‌دارد! خب پس این بار جواب ندادن را امتحان می‌کنم! این پسر پر رو هم که باز مرا تگ کرده! ده جای مختلف تگ کرده! عین بچه‌ای که هرجای برنامه کودک ذوق زده می‌شود، مادرش را صدا می‌کند تا او هم ببیند! اما من که مادرش نیستم! او هم بچه نیست! این پسر بازهم پیام داده... گوشیم را خاموش می‌کنم! یک نفس راحت می‌کشم. بهتر است بروم و قدم بزنم. این مانتوها چرا هیچکدام دکمه ندارند؟ این یکی که دکمه دارد آنقدر کوتاه است که فکر می‌کنم اصلا مانتو نیست! شومیز است! بلندترین تابم را می‌پوشم. خب این مانتوی جلوباز طوسی لااقل از بقیه بهتر است! کرم ضدآفتاب می‌زنم. خب این رژ صورتی خیلی به مانتوی من می‌آید. اما پس قولم چه می‌شود؟ اما بدون آرایش بی روح و زشت نیستم؟ خب زشت باشم! این همه خوشگل بودم به کجا رسیدم؟‌اصلا مگر خوشگلی من به رژ است؟ خیلی‌ هم خوبم! از خانه بیرون می‌روم. آفتاب داغ تر از همیشه می‌تابد. باد می‌آید. مانتوام را به عقب می‌برد. کمی خنکم می‌شود. اما نه! با دستم جلوی مانتوام را می‌گیرم که عقب نرود. قولم مهم‌تر است. چه شد؟ چه غلطی کرد؟ با من بود؟ اصلا با هرکه بود! این پسر ها ادب و تربیت ندارند؟ آخر تیکه انداختن چه لذتی دارد؟ ایکاش برادرم همراهم بود تا حالیش کند...اما چرا اینجور موقع ها خودم کاری نمی‌کنم؟ اگر هم جوابش را بدهم از شیر مرغ تا جون آدمیزاد می‌گویند چرا با یک پسر دهن به دهن شدی؟