هدایت شده از مَحبوبْ
خیلی وحشتناکه. قلبم از ترس داره میاد تو حلقم. نه نمیتونم برم تو. حرارت زیاده. اصلا نمی‌تونم رد بشم. کاش می‌تونستم برم. نه نمی‌تونم‌. من از شارژر موبایلمم نمیتونم بگذرم. تا برم تو سوختم. کمک که هیچی خودمم نابود میشم... رفتم داخل خانه خودمان. در را بستم و برای ساکنان گیر افتاده در آتش گریه کردم. شب از تلویزیون خبر از خود گذشتگی پسر همسایه‌ی طبقه بالایی، را دیدم. علی سوخته بود و در سوخته شدن، قهرمان شده بود.