با دستانی لرزان پتویش را کنار زدم. گوشم را به لبهایش نزدیک کردم . صدایی نمی آمد. پتو را از رویش کشیدم و دستم را روی گونه اش گذاشتم. سرد سرد بود. ناخن به صورتم کشیدم. فریاد زدم . گریستم. لحظه ای حس کردم قفسه ی سینه اش تکان خورد. ساکت شدم. ارام به سمتش رفتم. نکند نمرده باشد. به قفسه ی سینه اش خیره شدم. هیج تکانی نمیخورد. باورم نمیشد. شروع کردم به خندیدن. بلند می خندیدم و توی سر و صورتم می زدم. اصلا چرا می خندیدم! اشک از چشمانم سرازیر شد. نمیدانم از خنده زیاد بود یا واقعا داشتم گریه می کردم. فکر نمیکردم سم به این زودی عمل کند.