با خنده روی دوش ملکِ کنار دستی اش زد و گفت:« این بشر چقدر خودش رو جدی گرفته!؟»
ملکِ قلم به دست، خندید و گفت:«آره بابا! با دو کلمه نوشتن چقدر مغرور شده.»
به ملک قلم به دست گفت:«برای این بشر، بنویس»
آقای بشر!
زور نزن! ضعیفی...
برای کمال قدم بردار!
ولی برای آنچه که دست یافتنی نیست، مبارزه نکن.
امروزِ تو نشان از باخت تو در دیروز است؛دیروزی که ادّعای قهرمانی داشتی.
همان وقتی که فکر میکردی روی قلّه ایستاده ای، کف درّه ای بودی.
قدم بردار!
ولی با او که کامل مطلق است مسابقه نده.
بخوان
بنویس
خط بزن
ویرایش کن
ولی قلمت را به او بسپار...
تحدّی* نکن
زمین، قبرستانِ نویسندگان و نوشته هایشان است.
بنویس
فکر کن
قلم بزن
متن را جابجا کن
کم کن
زیاد کن
هر کاری که فکر میکنی نوشته ات را زیباتر میکند انجام بده، ولی بدان که همگام و همراه با ندامت هستی.
و این را فردا خواهی فهمید....
فردا !
ناامیدی در مسیر رشد و کمال معنا ندارد؛
ولی فراموش نکن که از دایره نقص بیرون نخواهی رفت.
اوست که یوسف درون چاه را، به تخت سلطنت می نشاند.
پس نه در تهِ چاه بودن، ناامیدت کند و نه تخت سلطنت مغرور.
پینوشت:
*تحدی:مبارزه طلبی
#نوشتن
#نویسندگی
#قلم_زدن
#یادداشت_های_یک_طلبه
@delneveshtetalabe