هدایت شده از M.alipour
معلم ساعتی را برای آنلاین شدن مشخص کرده بود. ساعت موردنظر فرا رسید و معلم آنلاین شد و گفت: _آنهایی که حاضرند، یک حاضری بزنند. _آقا میگن حاضری خوب نیست. غذا فقط غذای خونگی. معلم سکوت میکند. بچه ها یکی پس از دیگری، حاضری زدند. ماشالله دست به حاضری زدنشان خوب بود. معلم پس از حاضر بودن نصف بچه ها، تدریس را شروع کرد. _خب بچه ها. زنگ اول ورزش داریم. یک فیلم از خودتان در حال ورزش بگیرید و بفرستید. فقط با رعایت ظواهر اسلامی. _آقا من اینقدر نشستم، زخم بستر گرفتم. میشه در حالت نشسته ورزش کنم؟ در لا به لای کلاس، بچه های دیگر آنلاین میشوند و حاضری میزنند. معلم کمی عصبی میشود. _کجا بودید تا حالا؟ خیلی وقته کلاس شروع شده است. _آقا ببخشید. نتمون ضعیف بود، گوشیمون شارژ نداشت. _از قبل آماده کنید خودتان را. دیگر تکرار نشود. _چشم آقا. بچه ها فیلم های ورزش را میفرستادند. یکی از آن ها لُخت بود و فقط مایو داشت و روی فرش داشت حرکت میزد. _این چه فیلمی هست آقا سعید؟ مگه نگفتم با رعایت ظواهر اسلامی؟ _ببخشید آقا. داشتم شنا میکردم. با لباس که نمیشه بری تویِ آب. مجبور شدم در بیاورم. _وای چیجوری رفتی استخر سعید؟ هوا سرده، سرما میخوری. _نه. بعدش کلاه میپوشم. سپس سپهر از کمد اتاقش کلاه برمیدارد و میپوشد و عکسش را داخل گروه میفرستد. _وای سعید! شبیه کلاه قرمزی شدی. معلم که داشت کم کم حوصله اش سَر میرفت، گفت: _کافیست بچه ها. زنگ ورزش تمام شد. میخواهم تاریخ بپرسم. آماده شوید. من سوال را میپرسم، شما با ویس جواب بدید. اولین نفر، آقا سهیل. مغولان چه کسانی بودند؟ با رسم شکل نشان دهید. فقط زود. پنج دقیقه گذشت. خبری از سهیل نبود‌. _چرا جواب نمیدهی سهیل؟ سعید جواب میدهد. _آقا طول میکشه سهیل کتاب تاریخ و درسِ مغولارو پیدا کنه. _مگر نگفتم تقلب نکنید؟ _عجله نکنید آقا. اندکی صبر. طلوع نزدیک است. سامان ریپلای میزند. _عجب جمله ای. سُس ماست... _رعایت کن آقا سامان. سُس ماست یعنی چه؟ سهیل سر و کله اش پیدا میشود. _هیچی آقا. سامان میخواست به باباش پیام بده اومدنی، سسِ ماست بخره برای شام. _کجایی آقا سهیل؟ جواب چه شد؟ سهیل ویسی میفرستد. _مغولان کسانی بودند که به ایران حمله کردند و آمدند و کندند و خوردند و بردند و رفتند. صدای ورق زدن صفحات کتاب به گوش میرسد. _شکلشان هم شبیه سعیدِ خودمان است. ایموجی خنده در گروه ارسال میشود. معلم دیگر دارد داغ میکند. _بس است بچه ها. راستی، از طرف بهداشت آمده اند. از ناخن ها و موهایتان عکس بگیرید و بفرستید. عکس ها ارسال میشوند. بعضی ها موهای ژولیده و ناخن های بلند، و بعضی ها هم مرتب و تمیز. در یکی از عکس ها، عکس یک شکم مودار ارسال میشود. معلم دیگر جوش میزند. _این چه عکسی است آقا حمید؟ مگر نگفتم از مو و ناخن هایتان. این شکم پشمالو چه میگوید؟ حمید جواب میدهد. _ببخشید آقا. خواستم حالا که بهداشت اومده، منم آنلاین معاینه کنه. بالای نافم یه کم درد میکنه. پول دکتر هم نداریم. میشه بگید علتش چیه؟ معلم ساکت است و خسته از این وضعیت. پس از یک ساعت سر و کله زدن با بچه هایی که هرکاری کردند، جز درس خواندن، کلاس را تعطیل میکند. _خب بچه ها. کلاس امروز به پایان رسید. حالا بچه ها قرارهایشان را در گروه مرور میکنند. _شما هم خسته نباشید آقا. ممد، امروز میای قهوه خونه؟ _سعید، کارت تخفیف استخر رو هنوز داری؟ _سهیل، پیوی اون دختره رفتی؟ چی گفت؟ _سامان اون قمه ی داداشتو بیار. امشب یه دعوا داریم. مدیر بعد از این همه ناهنجاری، زبان به سخن گشود. _اینجا گروه دورهمی نیست که قرارهایتان را می گذارید. برید پی کارتان. و گرنه پرونده هایتان را، یکی یکی برایتان پُست میکنم. و گروه را، سکوت تصرف میکند... https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 @anarstory