عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد ♡﷽♡ مرض مثل بقیه بےخیال بودن! چون تو غرق تو باتلاق روز مرگے هات ش
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ [فصل نهم] [داناےڪل] ابوذر گوشے به دست از کلاس کلافه کننده مغناطیس بیرون مےآید... هرچه مهران را میگرفت جواب نمیداد! از بے فکری این پسر حرصش در آمده بود! امروز دومین روزے بود که بے دلیل غیبت میکرد... بالاخره گوشے را برداشت :هان چیه ابوذر؟ صداے خسته اش ابوذر را بیشتر نگران کرد: سلام پسره ے بے فکر تو کجایے دو روزه نه گوشے جواب میدے نه میاے دانشگاه؟ با صداے گرفته اش میگوید: حالم خوش نیست ابوذر... _چرا چت شده؟ _چیز مهمے نیست فقط حوصله دانشگاهو ندارم! _چرا چرند میگے؟ درست بگو ببینم چے شده؟ پوفے میکشد و با صداے تقریبا بلندے میگوید: اے بابا گیر دادیا ابوذر! من خوبم داداشم تو هم ول کن ابوذر اینبار عصبے صدایش را بالا تر میبرد و میگوید:چه خبرته؟ پاشو امروز بیا مغازه ببینمت! _ابوذر بیخیال _مرض ابوذر ساعت ۵ دم مغازه باشیا _اوووف باشه بابا ول کن نیستے که! لبخندے روے لبهاے ابوذر نقش میبندند و خداحافظے میکند.... کتابهایش را توے کیفش میگذراید و نگاهے به ساعتش میکند و به طرف کلاس استاد شهسوارے راه مے افتد! همیشه دلش برای این استاد میسوخت...خانم ۴۰ ساله اے که خیلی بیشتر از سنش نشان میداد! در واقع او زیر این همه فرمول له شده بود! سمیه و زهرا و پروانه مثل جاسوسان سازمانهاے امنیتے ابوذر را زیر نظر داشتند! یعنے صداے کمے بلند تر از معمول او آنان را متوجه او کرده بود و حالا داشتند سلول به سلول ابوذر بیچاره را آنالیز میکردند! سمیه با شیطنت به زهرا میگوید: زرے میگما از این صداے بلند معلومه عصبے بشه عصبے شده ها!! پروانه کمے پیاز داغش را زیاد میکند و میگوید: غلط نکنم دست به زنم داره! زهرا فقط به این مسخره بازے ها میخندند و بعد میگوید: مرد باید جذبه داشته باشه! سمیه و پروانه ایشے میگوند و بعد سمیه ادامه میدهد: راستے زهرا خودش تاحالا حرفے نزده؟ زهرا خیره به قد و قامت ابوذر که حالا دیگر خیلے دور شده بود میگوید: نه بابا! ایشون با حجب و حیا تر از این حرفاست پروانه چشم غره اے میرود و میگوید: خدایی شور حجب و حیا رو درآورده دیگه!!! یابا بد نیست آدم یکم آپ دیت باشه!!! ایشون دیگه رسما دارن سبک ملت زیسته در زمان قاجار زن میبرن!! زهرا در مقام دفاع در مے آید و میگوید: کار خوب ربطے به زمان و مکان نداره که! تازه بزار بیان خواستگارے حرف هم میزنیم! سمیه چشمکے میزند و میگوید:کلک تو هم بدت نمیادا! پروانه که گویے چیزے به یادش آمده بے هوا میپرسد: راستے زهرا چه خبر از ارسلان؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃