عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پنجاه_و_سه فاطمه هم خودش رو سپرد به دستهای سهیل. -سلام، صبحتون ب
💐•• 💚 -به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی بازی ای در بیارم که نظیرش رو ندیده باشی -تو غلط میکنی -آره من غلط میکنم اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم ، سهیل که حسابی عصبانی شده بود گفت: فکر کردی بیکارم وقتم رو بذارم واسه تو، تا ندادم بندازنت بیرون خودت بفرما. شیدا فورا به سمت میز رفت و با حالتی که به التماس شباهت داشت گفت: سهیل، جان عزیزت صبر کن،بذار حرفم رو بزنم سهیل کلافه به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت: زود شیدا که انگار فرصتی گیر آورده بود نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست. نگاهی به چهره اخموی سهیل انداخت و بعد با صدای آهسته ای گفت: -من نمی خواستم تولد دخترتو خراب کنم. .... یعنی .... نیومدم که اونطوری بشه. سهیل با غیض گفت: -اومدی که چطوری بشه؟ -اومدم که بفهمی من... به سهیل نگاهی انداخت، دست به سینه با اخمی روی ابروهاش منتظر ادامه حرف شیدا بود -سهیل من عاشق توام، هیچ وقت توی زندگیم این طور عاشق کسی نشده بودم، تو تنها کسی هستی که من دارم ،خواهش میکنم بذار من هم جزوی از زندگیت باشم... حتی یک جزو کوچیک و کم رنگ .... حتی اگر دیده هم نمیشم اما بذار باشم، خواهش میکنم. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••