•𓆩💞𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#مسیحای_عشق
#قسمت_سیونه
دستم روی میز به چراغمطالعه میخورد،
صدای شکستن میآید و من دیگر هیچ
نمیفهمم . . .
★
به فاطمه نگاه میکنم،او هم به من.
سکوت بینمان را او میشکند.
- نیکی خیلی خوشحالم که به تو آشنا شدم،
تو خیلی خوبی، خیلی !
+ منم واقعا از دوستی با تو خوشحالم...
میدونی فاطمه،بعد چند وقت،تو تنهایی منو شکستی؟
ملیح،اما کمرنگ میخندد .
- تو پدربزرگ نداری نیکی؟
آهی میکشم:
+ پدربزرگ مادریام که فوت شده،
قبل به دنیا اومدن من.
اما پدربزرگ پدریام هنوز زندهان
- جدی؟چه خوب..
من دو تا پدربزرگامم از دست دادم...
تو حتما خیلی با پدربزرگت صمیمی
هستی، آره؟
+ من...تا حالا....ندیدمش
- چی؟؟مگــه میشه؟؟
+ فکر کنم تو خانوادهی ما همه چیز ممکنه.
آخه میدونی....پدربزرگ من....راستش....
دوباره خاطرات به ذهنم هجوم میآورند...
★
با حس درد،در پشت دستم،چشمهایم را باز میکنم.
یادم نمیآید چه شده...
نگاه میکنم در اتاق خودم هستم،
روی تخت دراز کشیدم،مامان و بابا در
ورودی اتاق ایستادهاند و با نگرانی نگاهم میکنند.
پرستاری مشغول وارد کردن سرم به پشت دستم است...
ناخودآگاه میگویم:
آخ...
به طرفم برمیگردد:
بیدار شدی؟
چیزی نیست..یکم ضعف کردی،
بهت دو تا سرمغذایی زدم.
نگران نباش،حالت زود خوب میشه..
- چی؟؟ولی من....
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
.
.
•🖌• بہقلم:
#فاطمه_نظری
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💞𓆪•