🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆اباذر
🌱وقتی اباذر شنید که پیامبری در مکّه طلوع کرده است، به مکه آمد و حضرت ابوطالب او را خدمت پیامبر صلیالله علیه و آله آورد. او به پیامبر ایمان آورد؛ و حضرتش فرمود: «به محل زندگی خود بازگرد که پسرعمویت از دنیا رفته، اموال او را ضبط کن و همانجا باش تا کارم عمومی شود.»
🌱اباذر به محل خود بازگشت. دید پسرعمویش فوت شده بود، اموال او را جمعآوری کرد؛ در همان محل ماند تا پیامبر صلیالله علیه و آله به مدینه هجرت کرد.
🌱اولین مرتبه که اباذر پیامبر را ملاقات کرد، در مسجد قبا بود. عرض کرد: «یا رسولالله! شصت رأس گوسفند دارم و مایل نیستم، تمام وقت خود را به چوپانی بگذرانم و از طرفی برای چوپان گرفتن مال ندارم.»
🌱فرمود: «حالا برو و به کار چوپانی مشغول باش.» اباذر رفت و باز روز هفتم برگشت. پیامبر فرمود: «گوسفندانت را به چه کسی سپردی؟» اباذر گفت:
🌱در صحرا مشغول نماز بودم، گرگی آمد و گوسفندی را گرفت. من نماز خود را قطع نکردم؛ شیطان مرا وسوسه کرد که اگر قطع نکنی، گرگ همهی گوسفندانت را از بین میبرد. باز گرگ آمد و برهای را گرفت و نماز را قطع نکردم. ناگاه دیدم شیری پیدا شد و گرگ را دریده و بره را به گله بازگرداند و با زبان (قال و حال) گفت: ای ابوذر! مشغول نماز خود باش؛ خداوند مرا شبان گوسفند تو قرار داده است.
بعد از پایان نماز شیر پیش من آمد و گفت: «به نزد پیامبر برو و سلام مرا به او برسان.»
پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود:
🌱ای اباذر! تو خدا را نیک اطاعت کردی، او هم حیوانی در تحت اطاعتت درآورد که از ضرر پیشآمده تو را حفظ نماید.
پند تاریخ، ج 1، ص 63 -روضه الواعظین نیشابوری
🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱