🤦🏻🌹🥺 تقدیم به به مناسبت و از هست که سوم اردیبهشت ماه سال ۹۶ در توسط تروریست‌های تکفیری به شهادت رسید! همه ما گفتگوی تلفنی را با دختر این بارها و بارها شنیدیم که سردار خطاب به فاطمه می‌گوید: «سلام فاطمه جان! من پدرت را گرفتم». پدر ........... مادرم هست و پدر نیست، ولی نه... او هست! پدری که دلم از رفتن او آب شده عصبانی نشده هیچ زمان از دستم در اتاقم لب خندان پدر، قاب شده ساعتی بعدِ نمازم سر عکسش رفتم همه ی خستگی ام را به سرش داد زدم تا سرِ حال بیاید نفسی خانه یمان با کتابم چقدَر پنجره را باد زدم بی تو در کوچه مرا پنجره ها هو کردند بی تو سخت است عزیزم به دبستان رفتن زنگ تفریح ندارم! نفسم تنگ شده مدرسه رفتنِ بی توست، به زندان رفتن تا که فهمید شهیدی! دهنش را وا کرد همکلاسیِ من آن روز گرفت از تو غلط آه... یک شب که روی دفتر خود خوابم برد مشقِ شب های مرا ماه نوشت از سر خط نیمهْ شب خواب تو را دیدم و گفتم برگرد آینه، آه شد از درددلم؛ باران شد! مادرم، زندگی ام کرد و به من ایمان داد دست بر دامن سجاده و یک قرآن شد خسته بودم، روی زانوی خدا پژمردم در سحرگاه پر از سوزِ شبی پاییزی ساعت هشت که خورشید به چشمم گل کرد یک نفر گفت: «برا بابا چایی می ریزی!؟» پدرم رفت ولی او پدرم بود هنوز با همهْ مشغله، ما را به کسی وانگذاشت بغلش بود از آغوش پدر، گرم تر و بوسه اش بر سر من باغ اقاقی می کاشت قم المقدسه 🆔 @Abedi_Aaeini 🆔 @Pelak15