داستان زندگی
صدا رو براش هرچی بود گذاشتم همه رو گذاشتم. از شدت عصبانیت سرخ شده بود باورش نمیشد
گفتم ببین تو منو مجبور به این کار کردی وگرنه اگه از اول منو قبول داشتی حرفمو قبول داشتی منم از مادرت صدا ضبط نمیکردم که الان برات بزارم و تو حرص بخوری از اول بهت گفتم که نزاری ماجرا بزرگتر بشه اما قبولم نداشتی مجبور شدم برای حفظ زندگیم صدای مامانتو ضبط کنم تا باورت بشه که مامانت کینه شتریه نه من
فرهاد گوشیو گرفت برد خونه مامانش جلو باباش گذاشت من نرفتم که بیشتر از این کوچیک نشه و بیشتر از این حرمتا شکسته نشه باباش تا فهمید دعوا راه انداخت و جنجال به پا شد من فقط صداشونو میشنیدم که بلند حرف میزدن
من نمیخواستم اینجوری بشه اما مجبور شدم
پدر شوهرم برامون یه خونه خرید کوچیکتر از این خونه بود ولی عوضش پر از آرامش بود.
ما بعد از اینکه خونه خریدیم رفتیم و الان من خیلی وقته مادر شوهرمو ندیدم و زری در تلاشه که مارو با هم اشتی بده
میدونید به نظر من اگه زن و شوهر به هم اطمینان داشته باشن خیلی از اتفاقات نمیوفته اگه نمیرفتم تو اون خونه و......
امیدوارم همه کسایی که قراره ازدواج کنن خیلی دقت کنن همیشه میگن دوری و دوستی فاصله تون رو حفظ کنید تا احتراما حفظ بشه بعضی آدمارو باید جوابشون رو بدی تا بفهمن که حق با اونا نیست البته با احترام.
امیدوارم از تجربه منم بزارید البته خیلیییی مسائل پیش اومد خیلی اتفاقات افتاد بینمون خیلی اذیتم کرد مادر شوهرم، من فقط نمونه شو گفتم تنها دلیل گفتنمم برای انتخاب اشتباه خیلی از نو عروساس.
مرسی از کانال مفیدت پاینده باشید.
#پایان
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•