#سوتی_خنده
یه بار خونه داییم بودیم دختر داییم زانوش زخم شده بود وقتی راه میرفت لنگ میزد
زنداییم گفت کاش یکی بود میرفت سوپری خرید دارم. منو دختر داییم داوطلب شدیم که بریم حالا شبم بود طرفای ساعت هشت دیگه رفتیم سوپری و خرید کردیم داشتیم برمیگشتیم منم همش به دختر داییم غر میزدم که تو خیلی آروم میای و فس فس میکنی:|
همین که رسیدیم سر کوچه چشمتون روز بد نبینه یه سگ به چه بزرگی وایساده بود دوقدم اومد نزدیک دیگه من نفهمیدم چیکار میکنم فقط میدویدم😬😬
بعد یادم اومد که دختر داییمم همرام بود گفتم اون بدبخت که نمیتونه تکون بخوره حالا سگ خوردتش😐
همینطور که میدویدم پشت سرم نگا کردم دیدم پشت سرمم نیست یعنی کپ کردما😨 جلومو نگا کردم دیدم این خانوم که بزور راه میرفت عین فشنگگگگگگ داره میدوو حالت دویدنش دقیقا شده بود مثل میگ میگ 😅😅 قشنگ نزدیکای خونه بود هیچی دیگه دلم برا خودم سوخت گفتم اون منو ول کرده نه من اونو.🤦♀️
اینقد خندیدم ازش گفتم تو داشتی ادا درمیاوردی این همه وقت حالا قابل توجه همه سگه بدبخت اصلا دنبالمون نکرده بود😂
من:😂🤦♀️
دختر داییم:🙄😁
سگه:😐😳
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•