#اعتراف
اوایل خدمت تو روستا تدریس میکردم
دستشوییدانش آموزان با معلم ها یکی بود سر ظهر که بچه ها رفتند من رفتم دستشویی 🚾چون دستشویی در نداشت به جاش پرده زده بودن پرده رو که کنار زدم دیدم یکی از بچه ها تو دستشویی تا منو دید بلند شد هول شد، سریع شلوارش رو بالا کشید گفت برپا😆😆
😂😂😂😂
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
واسه خالم خاستگار اومده بود بعد همه جمع بودیم نشسته بودیم داشتیم حرف میزدیم .. مامانبزرگم با یه سینی شیرینی خونگی خیلی خوشگل اومد توی پذیرایی گذاشت جلوی مهمونا بعد خالم فک کرد که خودمون پختیم گفت اینا هنر دست منه خودم پختم یه دفه پسره برگشت گفت اینارو خواهر من پخته ، ما اوردیم🤣🤣💔
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
#اعتراف
الان داشتم خودمو با همکلاسیم جعفری مقایسه میکردم،
من شاگرد اولکلاس بودم، اون شاگرد اخر،
من معدلم بیست بود، اون رفوزهی کلاس
من لیسانس گرفتم، اون دوم راهنمایی هم به زور تموم کرد و رفت تو بازار کار،
من دارم تو پاساژ کار میکنم، اونم داره تو پاساژ کار میکنه، البته پاساژ مال خودشه🚶♀
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•