به وقت
#خاطرات عروسی
سلام دخترم ۱۷
خاطره من مال زمانیه ک۴یا ۵سالم بود و ما عروسی یکی از فامیلای پدریم دعوت بودیم بعد ما جز طایفه عروس بودیم وقتی عروسو بردن خونع دوماد من به مامانم گفتم مژه عا و ناخن مصنوعیا عروسو میخوام و گریه میکردممم خیلییی گریه کردم بعد مامانم رف پیش عروس بهش تبریک بگه و اینا من همونجا کلی جیغ و داد کردم ک بعد عروس اومد گف چیشده عزیزم
مامانم گف هیچی داره بهونه الکی میگیره گف نه خب چیشده بعد مامانم گف میگه ک ناخن مصنوعیو مژه ها عروسو میخوام😂
عروس بنده خداهم بم گف عزیزم بزا عروسی ک تموم شد میکنم میدم بهت و ی ناخنش کنده شد دادش بهم منم دیگ ساکت شدم😐😂🥹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•