به وقت
#خاطرات عروسی
سلام
من فروردین ۶۷ عروسی کردم شب عروسیم خانما خونه مادر شوهر بودن آقایون خونه همسایه دیوار به دیوار غروب که همگی رسیدم خونه داماد حسابی شلوغ بود و پذیرایی شدن وقت شام شد اینا سر خیابون ی رستوران بود گفتن شام تشریف ببیرین رستوران آقا داماد با ماشین پدر بزرگهای منو برد همگی رفتن من که عروس بودم تا آخر شب تنها موندم و خونه 🥲 بعد ۱۱شب با مهمونا آمدن خونه با ۲ پرس شام
اینم از عروسی ما چون بنده خدا داماد حواسش به مهمونا بود که کسی جا نمونه ....
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•