#انتقام ۲
خدارو شکر در امدم خوب بود و بعد از چندماه کارکردن کلی پول جمع کردم خواهرم هر روز خوشبخت تر میشد از مردا نفرت داشتم و فکر میکردم همه شون عین هم هستن همیشه با خودممیگفتم اگر زندگی من خراب شد حداقل خواهرم خوشبخته، تو مغازه م چندتا خواستگار برام پیدا شد اماهیچ کس به دلم نمی نشست اصلا نمیتونستم بهشون فکر کنم از ازدواج دوباره خیلی میترسیدم، تا اینکه ی روز خواهرم زنگ زد گریه میکرد و میگفت بیا که بدبخت شدم خاک بر سر شدم فوری خودم رو رسوندم خواهرم تمام صورتش اشکی بود و ظاهرش نامرتب پرسیدم چی شده؟ بین گریه هاش ارومگفت
_شوهرم ی زنه رو صیغه کرده بهش میگم ولش کن میگه دوسش دارم و ولش نمیکنم ناراحتی نکن هر دو تون رو میخوام من عاشق شوهرمم طاقت ی زن دیگه رو ندارم گفتم خانواده ش چی میگن؟ گفت اونا میگن دیگه شرایطت همینه تحمل کن حتی میگن رضایت بده عقد کنن، شوهر خواهرم خودشو عاشق نشون میداد. اما فهمیدم همش الکی بوده و فیلم بازی میکرده
ادامه دارد
کپی حرام