۴ ی دفعه بلند شد و رفت دلم برای خواهرم سوخت بال بال میزد برای زندگیش به خواهرم‌ گفتم‌:میخوای چیکار کنی؟ بنظرت این زندگی ارزش جنگیدن داره؟ با گریه گفت: نمیدونم اخه وایسم برای چی بجنگم؟ طلاق میگیرم میرم دنبال زندگی خودم، خیره شدم بهش گفتم خوبه ولی من باید حال خواهرشوهرت و بگیرم که زبونش کوتاه بشه و بفهمه ی من ماست چقدر کره داره از جاش بلند شد گفت این خیلی پاچه پاره هست ازش دوری کن پاشو کمکم کن وسایلمو جمع کنم بریم. بعد از اون روز خواهرم افتاد دنبال طلاقش و منم‌افتاده دنبال ی راه برای انتقام از خواهر شوهرش، ی مدت بیخیال کارم شدم که فقط ی راه پیدا کنم و راهش رو پیدا کردم، رفتم سراغ شهاب شوهر خواهر شوهرم براش گفتم چی شده و کلی ابراز ناراحتی کردم اونم ناراحت شد گفت منم شنیدم چی شده خیلی ناراحت شدم واقعا انتظار نداشتم این اتفاق بیفته منم ول کن نبودم هی حرف زدم و گفتم بازم میام پیشتون شما واقعا سنگ صبورید ادامه دارد... کپی حرام