#مهمون ۶
اونام بیخودی ناراحتن محل نذار من با مادرشوهرت صحبت میکنم ی شب دعوتتون میکنیم اشتیتون میدم اما راست میگی بابا جان هر چیزی وقتی نداره دم عیو که وقت مهمونی رفتن نیست هفته بعدش مارو شام دعوت کردن و رفتیم خونشون مادرشوهرم به روم نیاورد همون شب با جاریم اشتی کردیم و اونا یاد گرفتن که سر زده جایی نرن من خودم خیلی حواسم جمعه و رعایت میکنم جایی میرم مزاحم کسی نباشم قدیما با الان فرق میکنه الان ادم باید تا میتونه مراقب رفتارش باشه اما جاریم اون شب با اون اشک های الکی دنبال این بود که شر بزرگتو زندگی من بپا کنه که به لطف خدا موفق نشد
پایان
کپی حرام