#روژان
اما مامانم از ابروی من میترسید بعد از کلی حرف زدن متقاعدش کردم که بریم ، با هم به روستا اومدیم و رفتیم در خونه خاله وقتی در زدیم زن جوونی در و باز کرد با دیدنم کنجکاو خیره بهم بود مامانمو که دید زد زیر گریه، وقتی داخل رفتیم گفت که مامانمتا اخرین لحظه اسم شما رو میاورد و نگرانتون بود کجا بودید مامانم پرسید کی فوت کرده؟
دختر خاله ش همگفت که فردا هفتمش هست تو مراسم هفتم خاله مامانم شرکت کردیم زن ها با دیدنم پچ پچمیکردن و بعضی میومدن با خودمصحبت میکردن که چیکارمیکنم منم با افتخار میگفتممعلمم
زمزمه ها ی چیزایی به گوشم رسوند اما باور نکردم اومدیم خونه دختر خاله و کلی بهمون اصرار کردن بازم بمونیم وقتی دیدم مامان بی میل نیست قبول کردیم و موندگار شدیم که دختر خاله مامانمگفت میخوام براتون ی چیزیبگم از کار خدا شما که رفتید انگار مهر محکمی زدید رو بی ابرو بودت خودتون دیگه ...
#ادامهدارد
❌کپی حرام ❌