۴ باخودم گفتم باهاش میرم شمال و اگر تونستم تحملش می کنم دنبال این بودم که ی فرصت به خودمون بدم که ببینم میتونم دوسش داشته باشم یا نه اما‌ میدونستم تغییر کردنش محاله و هرگز عوض نمیشه، بچه ها برای چهارشنبه ذوق داشتن و منم وادار به این کردن که یه جورایی شروع کنم به حاضر شدن، چهارشنبه رسید شوهرم اومد دنبال ما یه لحظه به خودم گفتم تو ی خانم موفقی از لحاظ مالی هیچ نیازی به این مرد نداری از لحاظ زیبایی هم که کم نداری سعی نکن خودتو بهش بچسبونی بچه هاتم به این زندگی عادت دارن پس اگر‌جدا بشی هم ضربه نمیخوری ولی بهتره که فعلا به جدایی فکر نکنم ادامه دارد کپی حرام