👌به نام خدت✨ 🥺حکایت عشق🥺 ✌️🤪پارت ۶۷ محمد:عطیه جان بیا بشین تو ماشین تا فرزانه خانم بیاد بریم 🙂 عطیه :اومدم محمد جان❤️ محمد:بله آقا سلام آقای عبدی اتفاقی افتاده🙊 محمد مشهد دنبال شما هستن در حال تعقیب هستید خیلی بیشتر مواظب رسول باشید😔 محمد:یا خدااااا حالا چیکار کنم رسول رفته حرم پسرش هم پیش منه تب کرده دارم میبریمش بیمارستان 😩😔 مواظب باش محمد منم نیروی کمکی ارسال میکنم خداحافظ محمد:باشه آقا خدانگهدار🤦🏼‍♀️ عطیه:چیزی شده محمد محمد:باید زنگ بزنم رسول دنبالشن عطیه:یا فاطمه زهرااااا این بچه تازه ازکجا در اومده وای خدا خودت رحم کنننن😭 محمد:الو رسول رسول کجایی رسول:سلام آقا نزدیگ خونه محمد:پس چرا گوشیتو جواب نمیدی پسرررر😡😡 رسول:ببخشید آقا روی بی صدا بوده شرمنده 😖 محمد:باشه بیا ببخشید سرت داد زدم شرمنده😩 رسول:اشکال نداره آقا ما الان می‌رسیم فرشید:سلام آقا خوبید کجا دارید میرید سلام عطیه خانم محمد:بهبهببهههه آقا فرشید شما از هفت نسل بعد از خودت عقبی اون وقت الان داری میکی کجا دارید میرید برو بخواب تا ما بیایم یک وقت سعد هم صدا نزنی بلند نشین بیاین بگین آقا محمد کجا داری میری وگرنه باهاتون تسویه میکنم برو کنار از روی ماشین خداحافط آقای تنبل😡😡😡 عطیه:شما به دل نگیر آقا فرشید یکم اعصبی هستش فرشید:نه بابا فرمانده گلا اخلاقشون اینطوریه محمد:من اخلاق اینطوریه وایسا تا نشونت بدم وایساااااا پدر سوخته چه بچه اییییهههه😂 عطیه:محمد جان چرا ناراحتی تو سر این بچه ها خالی میکنی گناه دارن محمد:خوب بعد ساعت ها از خواب ناز بیدار شده میاد میپرسه کجا😂 عطیه:عهههههه ستاره محمد:رسول کجاین شما پس سالمین خوبین رسول:ما خوبیم آقا ستاره:ای جانم مامان محمد مهدی دردت بع جونم چقدر تب داری بمیرم الاهی برات😖😖😖 رسول:بریم بیمارستان ستاره آقا محمد بریم بریمممممم تاپارت ۶۸ خدانگهدار😃😃😃😃