⚜علمــدارعشــق
قسمت
#هفتم
امروز جشن ورودی دانشگاه اس من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم
ردیف سوم نشسته ایم
یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن
باصدای شادی شروع کرد به صحبت
مجری : سلاممممممم آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید
دوباره سلام
بچه ها هم بلند گفتن
_سلام
مجری ادامه داد
_من شروع بدبختی تون از طرف خودم تبریک میگم دنبال استاد دویدن ها
التماس کردن سر نیم نمره ها بچه ها خوش اومدید به دانشگاه
تک نفر اومدید ان شاالله با اهل و عیال دونفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید
- خیلی پسر شادی بود
تائتر و سرود اجراشد
رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد
بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی
#نخبه هاست... وارد دانشگاه شدند
سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود
اولین نخبه ی ما از بانوان محترمه هستن
سرکارخانم نرگس سادات موسوی تشویقشون کنید
اولین کسی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بود
بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم
_ایشان بارتبه ۹۸ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید
سرکار خانم زهرا کرمی ایشان هم با رتبه ۱۰۱ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن
اسم چندنفر دیگه خونده شد بعدگفت
_خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست گل پسرا اساسی تشویق کنیداااا
آقای سید علی صبوری
با رتبه ۱۸۳ ورودی رشته فیزیک کوانتوم
_خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کردند
بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون آقاااااااای
مرتضی کرمی بزن دست نهههههه صلوات قشنگ رو به افتخارش
بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد
و گفتن
یه هفته دیگه یه اردوی ده روز برای ورودی هاست که شمال + مشهده
درراه برگشت آقاجون بهم گفت
_نرگس بابا.. امروز جزو بهترین روزای زندگی من بود ان شاالله بازهم موفق تر بشی
- ممنونم آقاجون
آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم
- من هرچی دارم از شما دارم
وارد خونه شدیم..
_عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
_برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی برات آشنانبود؟
_چرا حاجی انگار یه جا دیدمش اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
_عهههه سلام سیدجان تو اینجا چیکار میکنی؟
_سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی، آقای کرمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید.. ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی کنید سمت اتوبوس شون
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh