آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #چهارم صدای زنگ در بلندشد من باچادر جلوی در وایستادم چون بقول مامان میزبان اصل
⚜علمــدارعشــق
قسمت #پنجم
رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران
ساعت پروازمون اعلام شد
چمدون ها تحویل دادیم
و سوار هواپیما شدیم
هواپیما داشت از باند فرودگاه بلند میشود.
بعداز ۲ ساعت رسیدیم شیراز
رفتیم هتل بعداز چندساعت استراحت
تایم ناهار بلندشدیم رفتیم قسمت رستوران هتل... وای چقدر گشنم بود
مامان: نرگس جان دخترم ما نمازمون قبل از ناهار خوردیم.. شما هم برو بخون
حاضرشو بریم حرم زیارت
-چشم مامان جون
مامان : پس منو آقاجونت میریم لابی منتظر تو میمونیم
- باشه عزیزجون
گاهی ما به مامان عزیزجون میگفتیم
رفتم تو اتاق
اول وضو گرفتم نمازم خوندم
بعد حاضرشدم تیپ سرمه ای زدم کلا
آخرسر در چمدون باز کردم چادرم برداشتم و سرم کردم
از اتاق خارج شدم.. رفتم سمت لابی
آقاجون با دیدنم گفت :
_ماشاالله نرگس سادات چقدر خانم شدی باچادر
خیلی خجالت کشیدم رو به آقاجون گفتم
- آقاجون شما پدری دعاکنید عاشقش بشم هرچه سریعتر
آقاجون : ان شاالله بابا
با آقاجون و عزیزجون رفتیم «شاهچراغ» زیارت
من دوتا نذر کردم
اینکه؛ تا دو سال دیگه عاشق چادربشم
و #عاشقانه ازش استفاده کنم
دومی: همون فیزیک کوانتوم دانشگاه امام قزوین قبول بشم .
عزیزجون یه دسته اسکناس درآورد از داخل کیفش انداخت تو ضریح
برای نماز مغرب و عشا هم ما موندیم حرم
بعد نماز....
چون پنجشنبه بود دعای کمیل خونده شد
بعداز نماز و دعا رفتیم هتل
تقریبا جزو آخرین نفراتی بودیم که برای شام میرفتیم
بعداز شام به اصرارمن رفتیم یه پیاده روی یک ساعته
طرفای ساعت ۱۲ شب بود که برگشتیم هتل
صبح بعداز نماز و صبحونه
قرارشد بریم حافظیه و سعدیه
تو حافظیه؛
به اصرار عزیزجون یه فال حافظ خریدیم
شعرش یادم نیست
اما تعبیرش خیلی خوب یادمه
درهای موفقیت و سعادت و خوشبختی به رویت گشوده شده است
قدم به راهی میذاری که تمامش برای تو عشق و علاقه است
- حافظ عشق و علاقه
دوهفته شیراز بودیم تمام جاهای دیدنی شیراز دیدیم
آقاجون طوری من از شیراز برگردوند که برابر بشه با اعلام نتایج کنکور...
انقدر خسته بودم که بدون شام رفتم اتاقمون خوابیدم
حتی دنبال اینکه نرجس کجاست هم نگرفتم
ساعت رو هفت و نیم گذاشتم .
برای نماز صبح که صددرصد نرجس بیدارم میکرد
بعداز نماز بازم خوابیدم
با صدای زنگ ساعت موبایل از خواب بیدارشدم
رفتم پذیرایی لب تاب روشن کردم
آقاجون : نرگس بابا تویی!؟
- سلام صبح بخیر آقاجون ... بله بیدار شدم نتایج انتخاب رشته ببینم
آقاجون: ان شاالله خیره بابا منم یه دوساعت دیگه زنگ میزنم نتیجه ازت میپرسم
- باشه خیلی ممنونم
آقاجون: فعلا بابا
- خداحافظ
سرعت اینترنت برابر بود باسرعت لاک پشت
یه ۴۵ دقیقه ای طول کشید تا سایت سنجش باز بشه
همه مشخصات وارد کردم
منتظر بودم یکی از چرت ترین رشته ها زیر اسمم نمایان بشه
اما یهو
فیزیک کوانتوم - دانشگاه بین الملل قزوین نمایان شد
از شادی و هیجان جیغ ماورای بنفش کشیدم
نرجس: توچرا بلد نیستی مثل آدم هیجانت خالی کنی ؟
- حالا یه جیغ کوچلو کشیدما
نرجس: آره خیلی کوچلو بود علاوه بر داداش اینا همسایه هم صداتو شنیدن
- خب حالا دعوام نکن گناه دارم
نرجس: حالا چی قبول شدی؟
- وای نرجس.... وای.... فیزیک کوانتوم خود قزوین
نرجس جیغی کشید که من مجبور شدم
دستمو بذارم رو گوشم
بعد دستام گرفت... باهام میپردیم پایین و بالا
با دو پله ها رفتم پایین.... دستم گذاشتم رو زنگ در
رقیه سادات در باز کرد
- زن داداش.... زن داداش
-جانم عزیزم
- فیزیک کوانتوم قزوین قبول شدم
_خب خداشکر
رفتم بالا انقدر ذوق داشتم صبر نکردم
آقاجون زنگ بزنه... خودم تلفن برداشتم زنگ زدم حجره
_بله بفرمایید
- الو سلام
_ببخشید گوشی بدید به آقاجونم
_بله چند لحظه... حاج آقا دخترخانمتون باشما کار دارن
آقاجون : بله بفرمایید
- الو سلام آقاجون
: سلام نرگس بابا... چی شد نتیجه
- وای آقاجون همونی میخاستم شد
_خوب خداشکر فرداشب برات مهمونی میگریم
_عزیزجون زنگ زدن تک تک فامیل برای فرداشب دعوت کردن خونمون
از پنج شنبه همین هفته ابتدا ثبت نام اینترنتی شروع میشه یک هفته طول میکشه
بعداز یک هفته بافاصله ۹ روز ثبت نام حضوری
من یک کت وشلوار سرمه ای با یه روسری سفید و چادری که گلای آبی داشت
نرجس سادات برعکس یه کت شلوار سفید با روسری آبی خیلی خوشرنگ با چادری مادرشوهرش از مکه براش خریده بود سر کرده بود
زن عمو و پسرعمو جز آخرین مهمونا بودن که اومدن
تا زن عمو دید سبدگلی که دست سیدمهدی ( پسرعموم) بود گرفت سمتم و گفت :
_مال عروس گلم
سید مهدی هم زیرچشمی باخجالت نگاهم میکرد
دلم میخاست سبدگل بگیرم بزنم توسر سیدمهدی پسری پرو
پارسال بهش گفتم برای مثل داداشم هستید
تا اومد باخشم زیاد و پیش از حد جواب زن عمو بدم
زن داداش بزرگم ( لیلاسادات) گفت
_سلام زن عمو خوش اومدید.. سلام
ادامه دارد..
#داستان_شب
#علمدار_عشق
🎋〰🍂
@Alachiigh
✳️ هفته ای دوبار صبحانه میوه بخورید.👇
🔹زیرا بهترین روش برای کوچک کردن شکم و پهلو است.
🔹خوردن میوههای به خصوص کم قند و کم چرب به دلیل فیبر بالا باعث کاهش چربی و کاهش وزن می شود یک عدد سیب و دو عدد خیار.
#صبحانه
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️“مدیون باش”
به همه آدمای زندگیت ،که خوباش،
بهترین “حسارو” بهت میدن
و بَداش،، بهترین “درسارو”
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۵۴۵ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید سلمان امیراحمدی🌹
🥀زن زندگی آزادی ِوحوشِ داعشی به این شکل هست 👆😔
شهید را با #شاتگان کشتن.. ...
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه نفر آوردن حرفایی که دوست دارن بزنه، اما
میگه آمریکا خیلی پَسته/وقتی مهمان برنامه تمام کاسه کوزه هاشونو میزنه بهم.
مگه ایران چکار به امریکا داره، کوبا چکار داره، که آمریکا مکرر خودشو صاحب دنیا میدونه، هر جا را دوست داره تحریم میکنه...
به هر روشنفکر باید بربخوره که آمریکا ولایت خودش را به همه دنیا میدونه... آمریکا از بس پَسته
🔴خودشونم اینو فهمیدن
#رسانه
#ایران
#صـــراط
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥🔴هک کانال بی بی سی فارسی توسط ارتش هکری سربازان مهدی (عج)..
🔷 حاج قاسم در بی بی سی چه گفت ..👌
تازه این اول راه است به سراق تک تک شما در دورترین نقاط دنیا می آییم
اونا ۲۰ ثانیه حرف مفت
ما ۱ دقیقه غرور و افتخار
#انتقام_سخت
#لبیک_یا_خامنه_ای
#زن_عفت_افتخار
🎋〰🍂
@Alachiigh
❌🔺🔴دلار های سعودی اماراتی در جیب لیدرهای مجازی اغتشاشات
▪️افشاگری یک بلاگر ساکن امارات: برای هر استوری ۲۰۰ دلار می دهند!
❌علی کریمی شما چقدر گرفتی؟!
❌ احسان کرمی که .... مزد وطن فروشیاش را گرفت و در منوتو مشغول به کار شد😏
#فتنه
#وطن_فروش
#سلبریتی
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمــدارعشــق قسمت #پنجم رفتیم فردوگاه امام خمینی تهران ساعت پروازمون اعلام شد چمدون ها تحویل د
⚜علمدار عشق
قسمت #ششم
سلام سیدمهدی خوبی ؟
سیدمهدی: ممنونم
بعدروبه زن عمو گفت:
_ زن عمو نرگس سادات حالا تازه دانشگاه قبول شده... ان شاالله یکی دوسال دیگه به ازدواج فکر میکنه تااون موقعه هم ان شاالله آقاسیدمهدی یه خانم خوب گرفته
آخیش فدات بشم زن داداش
اینقدری که من به اینا گفتم نه
دیگه والا خودم از اسم ازدواج خجالت میکشم
زن عمو و سیدمهدی دیگه هیچی نگفتن
بعداز رفتن اونا بین مهمونا من رو به زن داداشم گفتم
_وای زن داداش خیلی ممنونم
نجاتم دادی من چیکارکنم از دست این زن عمو آخه
زن داداش : دختر خوب همین دیگه حالا ان شاالله یکی میاد که به دل توام بشینه
- ان شاالله
اون شب تو مهمونی من یه عالمه هدیه گرفتم
جالب ترین قسمت مهمونی جایی بود که
زن عمو تو جمع از رضیه سادات دخترخالم برای سید مهدی خواستگاری کرد
یعنی چشمای همه چهارتا شده بود
امامن خیلی خوشحال بودم ازدستش راحت شدما...
ثبت نام اینترنتی انجام دادم
پانزده روز بعد باید برم ثبت نام حضوری
امروز بانرجس سادات و سیدمحسن رفتم یه همایش درمورد مدافعین حرم بود من به #احترام شهدا بازهم چادر سر کردم
وسطای همایش بود
که گوشیم رفت رو ویبره
اسم مخاطب که نگاه کردم رضیه سادات بود
باخودم گفتم حتما زنگ زده درمورد سیدمهدی حرف بزنه
- الو سلام خواهر خوشگل خودم
رضیه : سلام نرگس سادات خوبی ؟
- ممنون تو خوبی؟
رضیه : ممنون
_نرگس خونه ای ؟ بیام باهت حرف بزنم
- رضیه من نرجس و آقاسیداومدیم یه همایش بذار ببینم تا کی با اینام
- آجی نرجس کی میریم خونه
سیدمحسن : آجی خانم امشب شام مهمون مایید
- ممنون مزاحمتون نمیشم
سیدمحسن : نه خواهر مزاحم نیستید
- رضیه سادات من شب میام خونتون باهم حرف بزنیم
رضیه : باشه منتظرتم
شب بعداز شام از شوهرخواهرم خواستم
منو برسونه خونه خاله ام اینا
زنگ در زدم خاله ام پاسخ داد:
_بله
- سلام خاله جان
خاله: تنهایی؟
- بله
رفتم داخل رضیه تنها نشسته بود
- رضیه کجایی؟
رضیه: إه کی اومدی؟
- خسته نباشی خانم
معلوم بود خیلی نگران بود رو به خالم گفتم
_خاله جان میشه رختخواب ما تو بهارخواب بندازید
خاله: آره عزیزم
- فقط خاله یه چادر بدید ما ببنیدیم که داخل مشخص نشه
_آره عزیزم بیا
رضیه دخترخالم تک فرزند بودخیلی دخترمومن و محجبه ای بود
و شوهرخالم هم پاسداربود رفته بود ماموریت
تو تشک که دراز کشیدم رو به رضیه گفتم
_رضیه منو ببین... رضیه من یه هزارثانیه هم توی این دوسال به سیدمهدی به چشم یه همسر نگاه نکردم اونم همینطور
همیشه بهم خواهر- برادر میگفتیم
تا دوهفته پیش سیدمهدی اومد خونه ما
باهم رفتیم مزارشهدا باهم برنامه ریزی کردیم شب مهمونی زن عمو از تو خواستگاری کنه
چون تمام این دوسال فکر و ذهن سیدمهدی پیش تو بود فقط مسخره چون از پس مادرش برنیومد نمیگفت
رضیه : واقعا راست میگی؟
- نه دارم دورغ میگم تو خوشت بیاد
رضیه : ممنونم
- خواهش میکنم فقط رضیه از اول بگو خونه مستقل
رضیه : چرا
- چون زن عمو تو امور زندگیت دخالت میکند
رضیه : مرسی
صبح رفتم خونمون ...
رضیه سادات و سیدمهدی عقد کردن
امروز دیگه من باید برم ثبت نام حضوری
از آقاجون خواستم بامن حتما بیان برای ثبت نام حضوری
آقاجون هم قبول کرد
بعداز ثبت نام اومدیم خونه
عصری با نرجس و عزیزجون رفتیم خرید دانشگاه
یه مانتوسرمه ای و شلوار لی سرمه ای روشن با مقنعه لبنانی مشکی
کیف و کتانی سیاه که دوتا خط سفیدهم توش بود
سه روز دیگه جشن ورودی دانشگاه هست
من از آقاجون و عزیزجون خواستم همراهم بیان
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh
✳️چرا باید به وجود خون در مدفوع اهمیت داد؟
🔹یکی از نشانههای سرطان کولورکتال که در بین جوانترها هم شایع شده، همین وجود خون در مدفوع است؛ با تشخیص زودهنگام بیماری میشه برای درمان بهتر و موثرتر اون اقدام کرد.
#مراقبت
#سلامت
#سلامت_بمانید
🎋〰🍂
@Alachiigh
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۵۴۶ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
#کلام_نور
🎋〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌹
خوابش را دید!
ازش پرسید:
چگونه توفیقِ شھادت پیدا کردی؟!
گفت: از آنچه دلم می خواست گذشتم
⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات
#به_یاد_شهدا
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ❌ انتشار ویدیوی پدر مهسا امینی در کنار پیکر فرزندش، که اعتراف میکند ضربهای به سر او نخورده و قبلا عمل جراحی داشته است.....
♨️تقاص خونهای به ناحق ریخته
در اثر دروغ کثیفت را خواهی داد. 😡
#فتنه
#شبهه_شناسی
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گفتند منتشر نکن، امــــــــــا...
🚫هشدار، حاوی صحنههای دلخراش 😭😔
بعضی تصاویر، هرچند ناراحت کننده، اما حرفهای خاصی را در خود دارد که با کلمات صرف، قابل بیان نیست..👇👇
اینجا ایلام و محدوده پارک کودک،و این هم هجوم آشوبگران گریخته از چهارراه سعدی به منطقه مسجد جامع شهر ایلام،و آن هم مامور حفظ امنیت نوامیس و فرزندان مردم از اراذل در محدوده پارک،که یکباره خود را یکه و تنها در احاطه جمع اضداد میبیند!!!
چرا جمع اضــــــــداد؟!
اول همه باهمند،با فحاشی به دنبال او،بعد از چهارطرف چند نفر وارد تصویر میشود که هر کدام بصورت حرفهای چند ضربه چاقو میزنند،با توجه به موقعیت انتخابی، احتمالا نه برای کشت و محو میشوند،چند نفر دیگر اما سنگ میزنند و مشخصا برای کُشت، و البته چند نفری هم با دیدن صحنه جنایت دلشان به رحم آمده یا پشیمان بنظر میرسند،راهشان را جدا میکنند و میماند کنار پلیس، احتمالا اینها فقط معترض بودند نه برانداز!
آن مغازهدار یا عابر اما مردانگی میکند و خود را سپر پلیس!، البته چند کشیده و مشت هم میخورد. آخر سر هم، با شعار معروف منافقین«نترسین نترسین ماهمه با هم هستیم» الباقیشان میگریزند!
اما پلیس تنها...
زنده است الحمدلله،سیزده چهاردهتا چاقو خورده و چند قلوه سنگ! .....
✅گفتند منتشر نکن،امــا برای محاکمه و برای روزی که فضای مجازی برای نجات عدهای از همین افراد،قیامت میشود، این تصویر باید بماند تا آشوبگر ومعترض وپشیمان و مظلوم و ظالم معلوم گردد.
#حسین_کمیل
#بیداری
✍منتشر میکنم فقط برای ثبت در خاطر و برای بعضیا که شدیدا در برابر فهمیدن مقاومت میکنن
🎋〰🍂
@Alachiigh
🇮🇷
📝 قدرت پروپاگاندا در مهندسی افکار و رفتار؛ مقایسه ماجرای مهسا و سارا
🍃🌹🍃
🔻جستجوی گوگلی واژهی mahsa amini بیش از ۴۰میلیون، و sarah everard کمتر از ۲میلیون نتیجه دارد؛ یعنی اولی بیشاز ۲۰برابر دومی!
🔹مهسا در کنار یک پلیس زن ایرانی، بطور اتفاقی سکته میکند و در بیمارستان فوت میکند؛ سارا بعداز تجاوز پلیس مرد انگلیسی، بطور هولناکی سوزانده و رها میشود!
🔺فوت یکی، دستمایهی اغتشاشات چندهفتهای شده و آشوبگران بدنبال براندازی حتی پلیس بیتقصیر را هم آتش میزنند؛ در قتل دیگری، پلیس مقصر حتی اعتراضات آرام چندروزه مردمی را برنمیتابد و سرکوب مراسم یادبود را هم حق خود میداند!
🔎قضاوت با شما
#جنگ_روایت | #روشنگری | #ثامن
🎋〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌مختار جواب علیمی ِمداح رو داد
🔴و چه خون دلها خورد علی
از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین ...
#پدر_فتنه
#حمید_علیمی
#مختار
🎋〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
⚜علمدار عشق قسمت #ششم سلام سیدمهدی خوبی ؟ سیدمهدی: ممنونم بعدروبه زن عمو گفت: _ زن عمو نرگس سا
⚜علمــدارعشــق
قسمت #هفتم
امروز جشن ورودی دانشگاه اس من به همراه آقاجون و عزیزجون به سمت دانشگاه حرکت کردیم
ردیف سوم نشسته ایم
یه ربع بعد مجری که یه پسر جون بود اومد رو سن
باصدای شادی شروع کرد به صحبت
مجری : سلاممممممم آقایون خانمها زشته ها هشت تا دانشجو اینجاست از مامان و باباهاتون خجالت بکشید
دوباره سلام
بچه ها هم بلند گفتن
_سلام
مجری ادامه داد
_من شروع بدبختی تون از طرف خودم تبریک میگم دنبال استاد دویدن ها
التماس کردن سر نیم نمره ها بچه ها خوش اومدید به دانشگاه
تک نفر اومدید ان شاالله با اهل و عیال دونفره ،سه نفره ،الی ده نفر خارج بشید
- خیلی پسر شادی بود
تائتر و سرود اجراشد
رئیس دانشگاه اومد یه نیم ساعتی حرف زد
بعد دوباره مجری میکروفون گرفت خوب نوبتی هم باشه نوبت آشنایی و معرفی #نخبه هاست... وارد دانشگاه شدند
سکوت قابل وصفی کل سالن برداشته بود
اولین نخبه ی ما از بانوان محترمه هستن
سرکارخانم نرگس سادات موسوی تشویقشون کنید
اولین کسی که تشویقم کردن آقاجون و عزیزجون بود
بلندشدم و به سمت جایگاه حرکت کردم
_ایشان بارتبه ۹۸ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدند نخبه بعدی هم باز از بانوان هستن لطفا تشویقشون کنید
سرکار خانم زهرا کرمی ایشان هم با رتبه ۱۰۱ وارد رشته فیزیک کوانتوم شدن
اسم چندنفر دیگه خونده شد بعدگفت
_خب حالا نوبتی هم باشه نوبت نخبه های آقاست گل پسرا اساسی تشویق کنیداااا
آقای سید علی صبوری
با رتبه ۱۸۳ ورودی رشته فیزیک کوانتوم
_خب اما ما یه مهمان ویژه داریم کسی که پارسال وارد رشته فیزیک کونتوام شد و در این دو ترم متوالی نمره A کسب کردند
بردار مومن و همیشه در صحنه حاضرمون آقاااااااای
مرتضی کرمی بزن دست نهههههه صلوات قشنگ رو به افتخارش
بعد رئیس دانشگاه نفری یه دونه بهمون سکه بهار آزادی با یه لوح تقدیر داد
و گفتن
یه هفته دیگه یه اردوی ده روز برای ورودی هاست که شمال + مشهده
درراه برگشت آقاجون بهم گفت
_نرگس بابا.. امروز جزو بهترین روزای زندگی من بود ان شاالله بازهم موفق تر بشی
- ممنونم آقاجون
آقاجون : منو مادرت بهت افتخار میکنیم
- من هرچی دارم از شما دارم
وارد خونه شدیم..
_عزیزجون من برم لباسام عوض کنم بیام کمکتون
_برو مادر
آقاجون : خانم به نظرت چهره اون پسره
مرتضی کرمی برات آشنانبود؟
_چرا حاجی انگار یه جا دیدمش اما خوب یادم نمیاد
تو این هفته اتفاق خاصی تو خونه ما نیفتد
فردا اردوی دانشگاه است
آقاجون ی عالمه برام خوراکی خریده
تو عابربانکم پول ریخته
امشب سیدهادی و همسرش اومدن خونه ما موندن
فردا صبح سیدهادی منو میبره محل حرکت اتوبوس
جدیدا دکتر رانندگی برای آقاجون ممنوع کرده
چمدونم بسته ام آمده گذاشتم گوشه اتاق
کیف دسته ایم هم آماده ام است
تایم حرکتمون شش و نیم صبح بود
بعداز نماز صبح دیگه هیچکس دیگه نخوابید
تا صبحانه بخوریم منو سیدهادی آماده بشیم ساعت ۶ شد
عزیزجون منو از زیرقرآن رد کرد پشتم آب ریخت
بعد از خداحافظی باهمه یه ربع تو بغل آقاجون بودم بالاخره ساعت ۶:۱۵ از خونه دراومدیم
تقریبا بچه ها اومده بودن تا سیدهادی از ماشین پیداشد
آقای کرمی اومد جلو
_عهههه سلام سیدجان تو اینجا چیکار میکنی؟
_سلام مرتضی جان اومدم عمه ام برسونم
یه ربعی سیدهادی و آقای کرمی باهم صحبت کردن
بعداز خداحافظی سیدهادی، آقای کرمی از هممون خواست جمع بشیم و به حرفاش گوش کنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ابتدا حضورتون درجمع دانشجویان و ورودتون به مرکز علمی تبریک میگم
خواهرای محترم توجه داشته باشند
مسئولشون خانم کریمی هستن
هرسوالی و یاهرمشکلی بود با خانم کرمی مطرح میکنید.. ایشان به من میگن
لزوم و دلیلی برای هم صحبتی هیچکدام از خواهران با برادران و بالعکس نیست
چناچه از هرفردی مشاهده بشه حتما برخود میکنیم
یاعلی
خواهران و برادران بفرمایید سوارشید
علی جان برادران راهنمایی کنید سمت اتوبوس شون
جھت مطالعہ، ذڪࢪ¹صلواٺ بہ نیٺ تعجیل دࢪ فرج،الزامےسٺ.
ادامه دارد...
#داستان_شب
#علمدار_عشق
#پریسا_ش
🎋〰🍂
@Alachiigh
دنیا پر از افراد خوب است!
اگر نمیتوانی پیدایشان کنی،
خودت یکی از آنها باش
⚜⚜⚜⚜
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🎋〰🍂
@Alachiigh