در ماه مبارک رمضان، برنامه‌های خاصی برای بچه‌ها داشت. وقتی به آقا مصطفی گفتم خواهرزاده‌ام، ملیکا (که تازه به سن تکلیف رسیده بود و جثه ضعیفی دارد) به دلیل ضعف بدنی و گرمای شدید زابل، قرار نیست روزه بگیرد، خیلی ناراحت شد. با اینکه خیلی سرش شلوغ بود و قسط سنگینی هم داشتیم، با خانواده خواهرم هماهنگ کرد و به زابل رفت و ملیکا را به مشهد آورد. از افطار تا سحر برای ملیکا و چند بچه دیگر برنامه داشت تا بیدار نگهشان دارد؛ از گردش و پارک رفتن تا برنامه غذایی ویژه (شامل کاهو، هندوانه، خوراکی‌های مقوی، قرص‌های تقویتی و...). آقا مصطفی می‌گفت بعد از اذان صبح، خانه را ساکت نگه دارید تا ملیکا بیشتر بخوابد. آن سال ملیکا تمام روزه‌هایش را گرفت. البته ما تقریباً هر ماه رمضان، چند مهمان داشتیم که دعوت‌شده آقا مصطفی بودند.